فرش ساحل شد سفید از جوشش دریا نمک
میدهد رزق خلایق کوه پابر جا نمک
درد بی درمان هر شی ست با آن شوری اش
در مزاج ات گر نباشد طبع استغنا نمک
یار اگر جلوه نمایی میکند با غمزه
اش
بسکه باشد گونه و ابرو چشمش با نمک
بادو دست خویش قبل از انتظام هر چه هست
ریخته در قالب نورا علی نورا نمک
بسکه دارد او نمک دارد نمکدانی به دل
کمتر از ذره زده بر چشم او مولا نمک
سعی کن جان نمکدان را به سنگی نشکنی
می شود بی طمع درعقبا و در دنیا نمک
حرف دانستن بزن نی یاوه از عجز سخن
بر روی هر زخم با دندان نزن هر جا نمک