خلیل کاظمی:
از راستی ست تیر به قلب نشان نشست
در عمق هر کجی ست به یک جا کمان نشست
آرامگاه تهمت بیگانگان شده
از بسکه بر دل اش سر زخم زبان نشست
در حالت مصافحه کردن به هر دلیل
خنجر چنان ز پشت بر این استخوان نشست
گردن کشی ما به خصومت کشیده شد
مرغ بريده پر به سر آشیان نشست
این زندگی نشیب و فرازش به لحظه ایست
گاهی به خاک و گاه به هفت آسمان نشست
دولت به زحمت است که ملت کرسنه اند
از چشم کیست نم نم اشک روان نشست