ردیف ش به بیدل
چه کلاهی ست که بگذاشته ام بر سر خویش
داده ام بر دگران بهر سواری خر خویش
دست و دل بازی ما با دگران فرقی داشت
هدیه دادم به شما سرمه ی خاکستر خویش
روز اول که مرا دید کمند ش انداخت
کرد بر روی دلم پهن چنان بستر خویش
عافیت سوز بود حاجت درماند گیم
از خجالت زده ام چتر به چشم تر خویش
با مطلا به طلا جلوه ی آئینه شدم
هبه دادم به فقیران قیامت زر خویش
ای سلیمان به نواحی خدا کوچ کنید
شاه موران به غضب آمده با لشگر خویش
هر چه دادند به هر کس ز پر قنداق است
در دل بیضه شکستم سر بال و پر خویش