زخم دندان ندامت بخیه های منت است
شر شر آب خجالت در نزول آفت است
بند ناف شادیم را روز اول چیده اند
این سزای شکر بی جا و غم عافیت است
از تواضع پیش هر کس خم شدم بهر ثواب
از تغافل بود پندارش که حکم خدمت است
پنبه ی گوش مرا دزدان به یغما برده اند
پنبه کاری هم نخواهم کرد بی امنیت است
موی پیری را برای استطاعت می برم
این سفیدی در قیامت بار داغ محنت است
هیچ آغازی و پایانی ندارد روزگار
حد یک تیر و کمانی در حباب فرصت است
اشتیاق ناله اش دریافتم در قلب شب
ژاله ی برق سیاهی اش به جام عبرت است
ژاژ خواهی بر زبان ها بسته سبع نار را
در قیامت دشت پهن شعله های تهمت است