دردانه ای که ناز رخ اش التماس داشت
با ماهتاب شب به کنایه قیاس داشت
در راه رفتن اش به موازی چشم ها
اشک اش قدش اشاره ای از اقتباس داشت
گر می زند جوانه به رخساره اش ز اشک
بر طاق آسمان دل اش داغ یاس داشت
نفرین به روزگار به اطلس نگار ها
بر قامت اش ز شرم و خجالت لباس داشت
یادش بخیر بر سر بازارو کوچه ها
با گریه ها و آبله هایش کلاس داشت
در سه بهار غنچه شد و گل شدو شگفت
از هر غمی که بر سرش آمد هراس داشت