حاج خلیل کاظمی
مدا
|
حاج خلیل کاظمی
مدا
|

کلب خانقه حیدری

از ایستگاه شهر خیالی بری شدم

در واگن قطار مسافر بری شدم

رفتم به دشت عشق تفرج کنان به ریل

گم گشته ی وصال در آن صرصری شدم

تندیس ها ی آدمکان را گریستم

پیدایش تجسم حق باوری شدم

در فوق و ذوق و شوق تصور به رویت ام

محو جمال و شمس رخ حیدری شدم

با یا علی علی پریدم از آسمان

مرهون عشق و مرحمت مادری شدم

این سرنوشت عشق من از نو جوانی است

عمری ست کلب خانقه حیدری شدم