مژه ی چشم خیالی به گمانم انداخت
تور ماهی دلش را به زبانم انداخت
گرد پرگار محبت دل من می گردید
مه نو نقطه ی عطفی ست به جانم انداخت
تیر کج را چه کسی کرد هدایت زکمان
هدف افسوس به اجسام نشانم انداخت
رقص دندان ندامت سفر بی جگری ست
عرصه را کر کر هر تیر و کمانم انداخت
آتش نعل سمندت به دو پایم زده شد
دور میدان غمت شیهه کشانم انداخت
برف پیری به سرم جاده ی الفت زده است
غم دوران جوانی به نهانم انداخت
شیر را از قفس آورده برون در پیری
معرکه داری از ابداع جوانم انداخت
خاک پیمانه ی میخانه ی دیوانگیم
نعره را از لب مینای زبانم انداخت