حاج خلیل کاظمی

مداح اهل بیت

شاعر

حاج خلیل کاظمی

مداح اهل بیت

شاعر

غزل ن اندیشه کن

از دل و از دلبر و از وصل یار اندیشه کن

بگذر از معشوق جانی از قرار اندیشه کن

عشق پیری گر بجنبد سر به رسوائی زند؟

از دماغ و از دو دست رشحه دار اندیشه کن

کل نفس ذائقه، الموت ، می آید بگوش

اسب چوبینت بود چشم انتظار اندیشه کن

نیش جای نوش دائم می زنی بر هر دلی

بر زبانت بسته ای صد نیش مار اندیشه کن

همچو زالو از رگ عمر بشر خون می مکی

بر تهی دستان گریان و نزار اندیشه کن

هر چه نعمت بوده داده بر  تو ، راضی نیستی

بر طمع بر حرص با صد اقتدار اندیشه کن

بام رسوائی ندارد ایمنی و اعتماد

چون پلنگان بر مه و کوه قمار اندیشه کن

صید در جولان گه خود اعتباری داشته ست

بر تفنگ و بر خدنگ و بر شکار اندیشه کن

اعتقاد از معبر ملحد شدن سر کرده است

پیچ رسوائی ببین و زینها ر اندیشه کن

کفر و ایمان را به یک چاقو بريده سر دلت

توبه کن بر تقنطوی بی شمار اندیشه کن

بر جناق سینه ات گر  مهر حیدر خورده است

بر علی بر فاطمه بر ذوالفقار اندیشه کن

**********

مصراع سوم

عشق پیری سر به رسوائی زند

نمیدانم به چه کسی منسوب است

*************