سرزلف سیاهت نیمه شب برده دل از دل ها
هزاران درد سر درد و بلا آورده مشگل ها
نمی گویم ادر کاسا وناولها ولی گویم
که خون نا حق ام گوید تویی سردار قاتل ها
نظر بازی کرشمه رقص مستی گر به من باشد
سر دروازه ی قلبم زدی قاب شمایل ها
سرم را هدیه کردم زیر تیغ تو به رغبت من
چرا بستی به پا و گردن و دستم سلا سل ها
سفر دور و دراز و استعانت کم و کوتاه است
غریب و ترس و رهزن هست در طی منازل ها
من از این هفت بحر پر تلاطم بی شنا آیم
کمین از هر طرف بنشسته قاتلها به ساحل ها
دلم شد زیرو رو از کاروان خفته در صحرا
جرس آید بگوشم مانده در گل خيل محمل ها
ز نقل ونقد من تا روز رستاخیز می بینم
که تا دنیا بود گرم است منزل ها و محفل ها
دلم بود و سرم بود و همه اعضام تقدیم اش
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
**********