سر فرشته ی ما کوچه کوچه دعوا شد
به دل نوشته ی ما نامه نامه انشا شد
لباس عید مرا پاره کرد با بغض اش
برای دعوی عشقم چنان زلیخا شد
نشست بر سر راهم که خلوتم بیند
دل من و دل او در میانه تنها شد
نکاح بخت من از بی کسی بهم خورده است
عروس محفل عشقم چنان تماشا شد
من هرچه بود گرفتم به دیگری دادم
سر نخوردن من شرط و نذر و سودا شد
به چار موسم سالم به یک قبا بودم
اگر که غنچه ی عشقم چو گل شکوفا شد
شبانه روز بهدنبال یار میگردم
کرشمه ای بنمود عقده ی دلم واشد
میان کوچه ی بیچارگی نشسته بود
عقیق گم شده ام با چه وضع پیداشد
چنان گريست به حال شکسته بالانش
که قطره قطره ی اشکش هزار دریا شد