حاج خلیل کاظمی

مداح اهل بیت

شاعر

حاج خلیل کاظمی

مداح اهل بیت

شاعر

غزل ت

گریه ی بغض گلو گیر دلم بی خبر است

پیش این طایفه خندیدن بی جا ضرر است

بی پدر مادري دهر حکایت دارد

تب دوران یتیمی ید نبض و خطر است

صحنه ی معرکه جولان رقیبان باشد

شیر ما زهره  ترک کرده ز بس بی جگر است

بی تکلف به ره عشق در این کهنه سرا

چه کسی آمده و کامل و صاحب نظر است

سر هابیل به سنگ حسد قابیل است

خون او رنگ حنای سر و دست بشر است

سر فرهاد شکست و دل شیرین نشکست

تیشه  ، قاتل بودوکوه سراپا شرر است

سنگ در بازی طفلان به سرش لیلی زد

گر چه مجنون ز پس پرده چنان بی خبر است

شمع تا صبح به بالین من گشته گريست

پیش مرگش پر پروانه ی بی بال و پراست

ختم کن مرحله ی عشق که شطرنج بود

نرد می باشد و از شش جهت اش بسته در است