حاج خلیل کاظمی

مداح اهل بیت

شاعر

حاج خلیل کاظمی

مداح اهل بیت

شاعر

غزل الف

سگ که کانون وفاداری ست گردد بی حیا

استخوانی خورده از دست حریف بی وفا

نفس و عشق و عقل هر سه در رقابت با همند

نفس دشمن عشق فانی عقل از این دو جدا

قد گردون خم ز بار روزی هر روزه است

همچو کج دم نیش داری بر دل مردم چرا

زندگانی پس از این زندگی شد مستند

بی محا با تا به کی چنبر زنی چون اژدها

رحم انصاف و مروت نیست در قاموستان

همچو مرد احولی یک لقمه سازی کوه را

نامه ی سر بسته ی نهج البلاغه خوانده ای

بر سلاطین امور هر زمان با صد ادا

زیر فانوس تو ای دولت چراغ مردم است

آسمانت را نگهداری کند دست دعا

دست بر زلف سخن هرگز نیندازم به عجز

گفتنی ها گفته‌ام بشنیده ای با ادعا

چند روزی میهمانم بر سر خوان علی

نوکری کردم نفهمیدم نفهمم تا جزا