ما را خیال صحبت بیگانه ات نبود
صد شمع بود و حاجت پروانه ات نبود
بیت الکریم درب ندارد به هیچ وجه
شهری پر از گدا و کسی خانه ات نبود
از شاخه های تاک چنان میچکید می
از چه شراب در ته پیمانه ات نبود
مستی ما ز سرزنش خمره ی می است
جوش سحر به ناله ی مستانه ات نبود
پیمانه ها شکسته و خم ها شدند خرد
یک خشت سالمی چو به خمخانه ات نبود
یک جا شدم عرق ز خجالت ز هرم شرم
رحمی چرا به غیرت مردانه ات نبود
عمری ترا به صفحه ی چشمم گریستم
عذری چرا به عشق صمیمانه ات نبود
دیدم نوشته ای به روی خمره ای به می
جز من کسی به گوشه ی میخانه ات نبود