- در این سراچه ی آبی ندیده ام جز رنگ
اگر چه قافیه گردیده واژه ی نیرنگ
سر مکالمه را باز میکند هر روز
ندارم حوصله از انعکاس آن دل سنگ
غباری از ثم اسب نگار می بینم
شفق فلق شده از شیهه اش چنان دل تنگ
لمیداید به ساحل به خواب امن از چه - قطار کش به کمین شماست فوج نهنگ
نگیر زیر بغل های ناتوانان را
به روی دست خدا میرود دو پای لنگ
لباس رزم بپو شید شه سوار آیدسر سفینه ی نور است عقده ها در جنگ