شده ام گدای هر جابه نوای بی نوایی
که زدند بر جبینم گل مهر ژاژخایی
سر غنچه را شکستم لب گل شده شکوفا
ز چه عندلیب نالد به فغان و بی وفایی
به حیات باغبانان قد خم نهال دارد
که زده شکوفه برفی به دو زلف آشنایی
به شکارگاه عشقش به کمین نشسته بودم
که شکار کرده ام من دو سه آهوی ختایی
نه ترحمی نه بذلی نه ارادتی نه لطفی
شده نازل آنچه دردی و غمی وهر بلائی
نه به مصر رفته بودم نه به شهر ماه کنعان
و به چنگ گرگ دیدم مه یار دلربایی
نه هنوز قصر بودی نه عزیز مصر بودی
که نشسته بود تنها ز چه یوسف خدایی
نه تولد زلیخا نه که بود پیر کنعان
ز چه بود کنج زندان و به چه شب جدایی