یک روز بی شکایت کی شد به کسب وکارش
در چار موسم از غم باشد خزان بهارش
آئینه پیش رویش زنگی شد از دو رویی
مه پشت ابر مانده از آه شام تارش
ساز مخالف اوخارج شده ز کوکش
از سوز و ساز رفته از بن شکسته تارش
ریسنده ی کلافش منفی ست در کلامش
در اوج ناسپاسی شد تیره روزگارش
یوسف به چاه مانده از بیم و مکر گرگان
در کاخ مصر باشد قلبی در انتظارش
یوسف بدون کس نیست با بودن زلیخا
از روز عشق بوده مجنون و بیقرارش