گم میکنم ز صحبت بیگانه گوش را
بیرون کنم مضاربه ی حفره موش را
با قفل بی کلید و نگهبان بی صدا
بستم زبان مار دهان خروش را
خوابیده ام به تخت ندامت کنار درد
آئینه کرده ام دل پر جنب و جوش را
هر کس رسید عکس مرا یادگار برد
دیگر چه سود دیدن روی خموش را
سال دلم جوان و سرم زد گل سفید
بازار پنبه کرده دو دکان گوش را
هر کس رسید دسته گلی چید از دلم
هدیه به گریه دادچرا گل فروش را
کردم حلال هر که بدهکار من شده
راضی شدم به خدمت او نیش و نوش را