عشق ما امروز گردیده تماشائی چرا
می دهد ما را نشان انگشت رسوایی چرا
ناله ی زنبور از کندو به گوش ما رسد
شهد من در شیشه ی دکان حلوایی چرا
آسیا بی گندم افتاده به گردش روز و شب
کوچه بن بست است دیگر راهپیمایی چرا
طوطی ما را قفس بشکسته دزد خانگی
این نو آموز سخن سر کرده رسوایی چرا
تسلیت دیروز بود و تعزیت امروز هست
با گل پژ مرده تسکین و شکیبایی چرا
مرگ را در استعاذه خرج مردم می کنند
دانش دانسته را در خواب و لالایی چرا
گل ، تسلا، مهربانی ، بعد من بی جلوه است
تا که هستم نیستی تا می روم آیی چرا