سر ارادت مجنون به خار صحرا بود
هزار لاله به پشت سرش شکوفا بود
گرفت پیرهن قیس عامری در خواب
حکایتی ز سر بند کفش لیلا بود
رسیدن و نرسیدن چه حکمتی دارد
به سر نوشت و قضا و قدر چه دعوا بود
شکست آینه و در نقاب خاک افتاد
جمال جلوه ی مجنون به غم تماشا بود
در انتظار غریبانه اش نشانی هاست
چراغ راه بیابان و ماه شبها بود
گذشت ماتم لیلی غم اش چنان باقی ست
سیاه خیمه مجنون ز غصه یر پا بود