عادت نبوده از سر عشق است کار من
نذر وصال تو شده دار و ندار من
خلقی برای مردن من صف کشیده اند
در دست توست صندلی و چوب دار من
چشم مرا دو دست مرا بسته ای چرا
اعدامی جمال تو شد کار و بار من
عمری بدون چون و چرا پیش پای تو
افتاده است این سر بی اختیار من
چیزی نمانده است دگر از تنم سرم
بالای دار عشق شما شد مزار من
دادی سرم به روی دو دستم پس از وصول
دور سرت بگردم و این شاه کار من
آنان که سنگ من به سر وسینه میزدند
در روز دار آمده چشم انتظار من