دوش گفتا هاتفی دیدم جهنم برفی است
کوه رحمت از نشاط عشق آدم برفی است
دست بر پاروی برف این زمستان کی زدی
ساخته پرداخته بر بامت آدم برفی است
خواب مانده چشم خورشیده سپهر عاشقی
صبح بر روی گلم آثار شبنم برفی است
از ذغال غار صحرای ندامت تیره ام
رو سفیدی ام از آن شبهای ماتم برفی است
در سیاهی و سفیدی مجرم دوران شدم
در دو رنگی اتهام کثرت غم برفی است
آبرویم ریخت شستم هر دو ست خویش را
نیست بارانی ولیکن هر دو عالم برفی است
ها کشیدم هو شد و هایم به هو تبدیل شد
این کویر خشک سالی دشت خرم برفی است
خواستم شمع اش بسوزانم سر دعوا گذاشت
گفت اینجا نوبت من نیست خاتم برفی است