حاج خلیل کاظمی

مداح اهل بیت

شاعر

حاج خلیل کاظمی

مداح اهل بیت

شاعر

۱۱۰ بیت عاشورایی (شرح شاعر

من ز طفلی چو نوکرت هستم
خادم بیت اکبرت هستم 

 کلب آستان  شما باشم
منتخب من ز مادرت هستم
🍃🍃🍃🍃🍃
عمریه من غلام بدکارم
در کنار گلم ولی خارم
بدم اما میان خوبانم
به خداوند که دوستت دارم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سینه ام جای داغ های شماست
چشم هام ابری عزای شماست
همه هستیم وقف هیئتتان
آرزوهام کربلای شماست
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
السلام اي گلو بريده ي عشق
السلام اي به خون تپيده ي عشق
السلام اي غريب كرببلا
السلام اي بلا كشيده ي عشق
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
چشم دل بستم و به دل رفتم
ديدمت در ميان گودالي
در دهان تير و نيزه در پهلو
روي زانو تو بي پر و بالي
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
(وداع)
در وداعش چه شور و غوغاييست 
همه ي كائنات آمده است
به روي دستشان سه ساله بود
بدرقه اش بنات آمده است
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
يازده بار رفته آمده است
اين سفر بار آخرش باشد
هر كه خواهد ببيند او را سير
حق تو كيل خواهرش باشد
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
ضربان دلم زند يكسر
نوسان غمم دو چندان است
ميرود ميرود غريبانه
فرصت يك نگاه مهمان است
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
همه كردند وداع غير رباب
سر راهش حجاب ميباشد
شرم دارد ز عشق و عاطفه اش
هر چه بيند ثواب ميباشد
🍃🍃🍃🍃
به روي مركبش حسين استاد
بشيند بانك مهلأ او را
صبر كرد بر قفا نظر افكند
بدرقه آمده زينب كبري
🍃🍃🍃🍃🍃
كهنه پيراهنش به دستش بود
با نواهاي مادر اي مادر
بوسه برداشت از گلوي من
زد به سينه به صورت و بر سر
🍃🍃🍃🍃🍃

(ورود به قتلگاه )
هر كه سرنيزه داشت در دستش
هر كجا ميرسيد فرو ميكرد
جاي هر نيزه اي كه كاري بود
مادرش بخيه و رفو ميكرد
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
چه ترافيك و شور و غوغايیست
صد خيابان به پيكرش وا شد
سر هر چهارراه عبور ممنوع بود
افسر عشق رسيد و غوغا شد
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
راه را باز کرد ز نیزه و سنگ
بدن بی سر برادر دید
زینب و زخم ها گریه میکردند
رگ ببریده اش چنان بوسید
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
غرش تير هنوز مي آمد
از چه خاموش گشته فرمانده
ديد خواهر به چشم بي رمقش
تن به خاك و به نيزه سر مانده
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
خنجرش را چو جابه جا ميكرد
ميكشيد ،ميكشيد نميبريد
بر زمين خنجرش چنان كوبيد
رفت گفت برگرد مرو مشو نوميد
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
اين گلو را فقط تو ميبري
ناشي و وحشيانه از پشتم
ساربان هم به پيش مادر من
ميبرد پنجه ها و انگشتم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
همه سرها به نيزه صف در صف
هلهله ميكشد زند كف ،دف
سري از نيزه بر زمين افتاد
مادرش شد ز دست ،گشت تلف
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
گوش و گوشواره واي بر نيزه
در تجلي به روي سر نيزه
دختري در سفر به سوغاتي
منتظر مانده است در نيزه
🍃🍃🍃
(شام غريبان)
دامن كودكي در آتش بود
متواري به ساحت صحرا
بيم غصه و غم به دنبالش
بر لبش يا عمو واابتا
🍃🍃🍃🍃🍃
پاسدار خيام زينب بود
كودكان و زنان به خيمه جمع
مادرش در تصورش فرمود
نيست پروانه رفته در بر شمع
🍃🍃🍃🍃🍃
آسمان سرنگون و پاشيده ست
ماه افتاده در دل گودال
اختران هم به خاك و خون خفتند
مادرش آمده شكسته بال
🍃🍃🍃🍃🍃
شب گذشت و رسيد صبح وصال
الرحيل الرحيلشان كردند
كتك و فحش هم تسلا بود
داغدار و قتيلشان كردند