ای طائر شکسته پرم این زمان بگو
هستی کجا به من تو ره آشیان بگو
سرگشته ام ز بسکه به گشتم به موج خون
ای روح من ز حنجر پر خونشان بگو
بنشسته ام کنار تن پاره پاره ات
حیران شدم توئی به من ای مهربان بگو
آورده ام به همره خود طفل کوچکت
یک دخترم به دختر خود این زمان بگو
ای مصحف ورق ورق از کین ز بحر خون
با من رموز سر نهان و عیان بگو
فرصت نباشدم که بمانم به پیش تو
با من سخن تو ای شه لب تشنگان بگو
از حنجر بريده ی خود ای حسین من
بهر رحیل قافله ی غم اذان بگو