شد ز تيري چو پاره پاره مشك
ريخت بر غربتش ستاره مشك
داشتي ارتباط با ساقي
ليك در شارع اشاره مشك
با هزاران هزار ديده گريست
ياد لب هاي شيرخواره مشك
بهر يك جرعه آب در خيمه
خيل تشنه در انتظاره مشک
بود معراج او سر دندان
تيرباران شد و نظاره مشك
بسكه بودند تشنه لب گلها
لب نهادند به پاره پاره مشك
گفت خواهم كه آب خيمه برم
بسته گرديده راه چاره مشك
به روي دست و دوش جايش بود
همه جا هم رهش هماره مشك
با سپاه سرشك در علقم
بگرفتي تو يادواره مشك
به روي خاكها چو افتادي
همچو ساقي پاره پاره مشك
ريخت تا آب،آبرو هم ريخت
نزد طفلان ماهپاره اشك