غمت چهار بهار قصه ات زمستانی ست
که ذبح ،ذبح تو رو در خضاب و قربانی ست
به میزبان بلا گسترت نگفتی تو
که این چه بزم و چه دعوت که این چه مهمانی ست
گهی تگرگ و گهی نم نم آسمان بارد
گهی تلاطم دریا و گاه طوفانی ست
سپهر دیده ی ما روز و شب ز داغ تو
خمیده قامت و نیلی رخ است و بارانی ست
بساط روضه ی تو هر کجا که می باشد
که غصه دار تو زهرا علی عمرانی ست
به مقتل تو نشسته کنار تو زینب
حضور بلبل و گل باشد و غزل خوانی ست
اگر که شام واقعه تاریک از ظلم است
ولی ز داغ شهیدان سما چراغانی ست