چشم دل باز شده موج خطر می بینم
غرق گرداب بلا خيل بشر می بینم
نه لبا سی نه دوایی نه غذایی باشد
لیک در سفره ی دل خون جگر می بینم
می خورند تا بلغ الحلق گروهی مفسد
من ازين جیفه چو تحریف و خبر می بینم
زان جسارات که کردند به خر بی خردان
معترض در دو جهان ??? خر می بینم
مادري گفت به دختر که بزک کمتر کن
چون در انگیزه ی تو فتنه و شر می بینم
پسری با پدري دست و گريبان میبود
که پدر را به دعا بهر پسر می بینم
دستگیری نه برادر به برادر دارد
این چه عرفی ست که در نوع بشر می بینم
مادري روی عصا داشت به لب نفرینی
تا خداوند بود آق پسر می بینم
شکوه کم کن برو ای کاظمی از شهر عدم
که ترا در دل توفان و خطر می بینم