دودست بسته ی من گر چه ناتوان باشد
بسوی تو به بلندای آسمان باشد
بهار آمده اما خزان نمیباشد
مگر شود که بهار آید و خزان باشد
گناه من تو ببخش و دودست من وا کن
ببین که بنده ی تو پیر و ناتوان باشد
به هر دری که زدم وا نشد به روي من
مگر که واقعه ی آخرالزمان باشد
ترا به جان علی جان فاطمه سوگند
نزار دست من هی پیش این وآن باشد
بگیر دست مرا از زمين بلندم کن
که جای این دل خسته در آسمان باشد
کسی بغیر تو ما را کمک نخواهد کرد
کجا روم که این دل من در امان باشد