از کثرت گناه ست که بیچاره گشته ام
سر در گمم که خسته و آواره گشته ام
من رفته ام به اوج فرود آمدم به موج
من سر نگون ز بخت چو فواره گشته ام
خوردم زمین بلند شدنم با خدا بود
با دیده ی حقارت نظاره گشته ام
هر کس رسید جای مدد زد به فرق من
با تیغ یاوه هاست که صد پاره گشته ام
راحت کنید جان و تنم را دگر ز غم
منت کشیده ی لب قداره گشته ام
ای وای از این دل و داد از این عقل نیم رس
من طفل شصت ساله ی گهواره گشته ام
با یک گناه و دست درازی که کرده ام
بی اعتبار شهر به یکباره گشته ام
کو دوست کو برادر و کو خویش دل نواز
خوردم ز شش جهت که چو بیچاره گشته ام