پدر از بهر پسر قبر مهیا می کرد
مادر بی خبرش ناله و آوا می کرد
علی اصغر به روی دامن مادر ز عطش
لعل خشکیده ی خود نزد عمو وا میکرد
هر زبانی که به دور لب خود می گرداند
زینب از ساقی خود آب تمنا می کرد
من نگویم که لبش بهر عطش وا میشد
او دعا بهر پدر جانب یکتا می کرد
مشک نمناک به دور لب او سائیدند
که ز سوز جگر عباس خدایا می کرد
گر بر این طفل نبد نای تکلم کردن
لیک با خنده دل باب تسلی می کرد
دفتر عمر علی اصغر خود را مولا
اشک میریخت، ورق میزد و امضا میکرد