داشت از شرم بر گريبان دست
شست در راه دوست از جان دست
تا بديدي كه مشك ها خالي ست
از خجالت گزيد دندان دست
همچو تاك بريده در ميدان
بود چون شمع جمع گريان دست
به روي خاك علقمه زانرو
كرد ادب بر شه شهيدان دست
از براي عمو ،نه بهر آب
برده بر آسمان طفلان دست
از شعف بهر مرد بي دستي
خورد بر هم هزار هزاران دست
بال و پرواز قدسي اش دادند
چون كه بر دوست كرد احسان دست
به دو دستش كه دست شير خداست
او بگيرد ز تنگدستان دست
خون مركب تراب شد دفتر
بنوشتي حسين حسين جان دست
با غلافي شكسته بود اما
پاك كرد چشم خون افشان دست
همتي كرد از زمين برخاست
قطع گرديد شد به دامان دست
همه گفتند ناطق قران
بگرفته چرا كه قران دست
مهر ،ايثار ،عاطفت را بين
بگرفت سبقت از سر و جان دست