به دریای عشقت شناور شدم
مطهر نبودم مطهر شدم
خودم را زدم اینطرف آنطرف
شدم تیرعشق تو را من هدف
شرافت ز درگاه تو یافتم
کلاف غم و عشق تو بافتم
مرا عشق تو زیر و رو کرده است
چه کردم که با آبرو کرده است
مرا عقل سردرگمم کرده بود
در اینجا مرا عشق آورده بود
نمیخواستم در رکابت شوم
چو شمعی بسوزم و آبت شوم
الا ای حسین ابن ختم رسل
تو از دور کردی مرا کنترل
نگاهت دلم را به دلبر سپرد
که این خسته دل آمد و سر سپرد
تو بودی مرا عابسم کرده ای
تو بودی به خود مونسم کرده ای
تو بودی مرا تارفم کرده ای
به تاریکی ام عارفم کرده ای
تو بودی حلاوت به من داده ای
تو عز و شرافت به من داده ای
مرا تو چنان ساختی یا حسین
وجودم تو پرداختی یا حسین
که من بی زره جنگ را سر کنم
گل پیکرم را چو پرپر کنم
به جسمم ز صد شصت پیکان نشست
به دامان جانانه ام جان نشست
که یکباره جان از تن من پرید
حسین آمد و ناز من را کشید