یکباره مشو دور ز پیش نظر من
بنشین تو دمی جان برادر به بر من
تو می روی و سوی حرم باز نیایی
ترسم به جدایی کشد آخر سفر من
آهسته برو تا که تو را سیر ببینم
مهلت ندهد گرچه به من چشم تر من
در نافله های شب خود خواستم از حق
تا کم نشود سایه ی مهرت ز سر من
پرسد ز من آن کودک در خواب چه گویم
ای عمه ی من گو به کجا شد پدر من
از سوز عطش سوخت اگر چه جگر تو
از داغ وداع تو بسوزد جگر من
حائل نشوم بین تو و دوست ولیکن
یکباره مشو دور ز پیش نظر من