مداح اهل بیت
شاعر
سالها گردید طی عاشور شد
شسته از خون پردههای نور شد
تیغ غدار عرب مردی پلید
از قفا راس شه خوبان برید
بعد یومی از نوک نی شمس نور
گشت معراجش چنان کنج تنور
از قضا در نیمه شب بهر نماز
همسر خولی دو دیده کرد باز
دید وگفت وناله زد با سوز وساز
با سرشک دیده اش با بی نیاز
این تنور امشب خرابات من است
این سر ببریده سوغات من است
نرگس او اختر افشانی کند
لعل خشگش مرثیه خوانی کند
راس او از بس تلالو کرده است
نه فلک را غرق پرتو کرده است
همسر خولی در آن گفت و شنود
با زن همسایه اش سر گرم بود
ناگهان از آسمان آمد فرود
هودجی با ناله های رود رود
بانویی بشکسته پهلو به ز حور
آمد اندر طور سینای تنور
در سپهر دامنش مه را گذاشت
لب به لبهایش نهاد و بر نداشت
گفت ای پروانه خاکستر شذی
نخل امیدم چرا بی بر شدی
چشم گردون هم ندیده این چنین
که شود آیینه خاکستر نشین
گر دل من خون شدو آمد بدرد
راس تو را با غضب پر تاب کرد
بهر دید و باز دید من امدم
باغبانم سیر گلشن آمدم