اینجا گروه بی خردان جار میزنند اینجا اسیر را به سر دار میزنند این کوفیان غریب گز ،از روز اولند چون میهمان خود به شب تار میزنند این طایفه ز عاطفه بویی نبرده اند با سنگ بخیه بر لب خونبار میزنند گفتم بیا میار تو اهل و عیال خویش اینان کتک به زن بر انظار میزنند قصاب کی سری به چنین وضع میبرد اینان سر مرا به سر دار میزنند از بهر هر اسیر به شور و به هلهله طبل و نقاره بر سر بازار میزنند این قوم ناصواب ز بس در شقاوتند اینان کتک چو بر تن بیمار میزنند برگو صبا بیاید و بیند در این دیار جسم به دار رفته به دیوار میزنند