مي روي و در قفاي خود دلم را مي كشي
خط بطلان با غمت بر عيش دنيا مي كشي
بسته اي بر تارتار زلف خود جان مرا
گه به سر گاهي به سينه گاه با پا مي كشي
بر غريبي من بي كس در اين دشت بلا
ناله ها از عضو عضو اربا اربا مي كشي
چون نداري جوهر گفتن دگر بر لعل خود
بر زمين با خون خود تو نام بابا مي كشي
من ز پا افتاده و تو هم ز پا افتاده اي
من كشم آه از جگر تو بر زمين پا مي كشي
با دهان لخته در خون و به چشم بي رمق
همچو مجنوني و ناز از بهر ليلا مي كشي