کمک اگر نکنی رنج مدعا ببری
هزار زحمت بیهوده در بلا ببری
دو چشم مار همیشه کمین گنجشک است
تو استعانت بی جا به هر گدا ببری
وجود گندمی ات توتیا شده به غمی
شکایت از چه بر آن سنگ آسیا ببری
گلی که وقت سحر باز می شود عشق است
که نفحه ای تو از آن جلوه ی صبا ببری
به اعتماد حیات هیچ کس نبرده رهی
تو در قلمرو نفس از چه اژدها ببری