از روز عشق کاتب پروانه ایم ما
قصه نویس شمع در افسانه ایم ما
خشتی که بود تاج سر خم به ما رسید
هدیه سپس به موزه ی میخانه ایم ما
بت ها سماع نرکس مست تو می کنند
با ساز کوک مطرب بتخانه ایم ما
بی مشعل و پلاس در این خطه ی بلا
شبها کنار مردم بی خانه ایم ما
در سر زمین بایر و بی آب روزگار
در انتظار و دربدر دانه ایم ما
مجنون نبود در وسط کوچه های شهر
قبل از ظهور اوست که دیوانه ایم ما