تب فراق نشانش محبت عشق است
شب وصال غروب اش عیادت عشق است
طلوع فجر ندارد شب جدایی را
نگار آمده صبح قیامت عشق است
برای فاتحه مستان به جام می آیند
در این مکاشفه امشب زیارت عشق است
بیار باده که مستظهریم باساقی
بشارت آمده دوران دولت عشق است
بلور می به کف دلبری ست سیمین ساق
نشسته بر سر تخت اش ضیافت عشق است
که ساز با لب خودمیزتد در این مجلس
به رقص آمده ذرات عشرت عشق است
صدا ز زخمه برون شد خماری اش پر زد
دوباره نشئه شود این سلامت عشق است