توشه ی خودکرده،ام بار مکافات را
دوش در آتش زدم خرمن آفات را
نیمشب عید بود در دل سجاده ام
کندم و دادم برون خرقه ی عادات را
بر سر عشق آمدم یک دو سه ساغر زدم
جسته ام از حسن دل پیر خرابات را
برسر دوشم بود خمره ی می کو به کو
عربده کش کرده ام سیر سماوات را
حق حق و هو هوی من خلسه ی درویشی ام
برده ام از دیدنش لذت اوقات را
رشته ی درویش را می زند از نو گره
تا متغیر کند حال عبادات را
مسجد و میخانه را نیست در و حاجبی
گم نکند مست حق راه خرابات را
منکه به معراج دل دور زدم نه فلک
خط زدم از دفترم لفظ و عبارات را
رنگ عبادت زدم بر جگراز ناله ها
تا که بشویم ز می دفتر طامات را