از ایستگاه شهر خیالی بری شدم
در واگن قطار مسافر بری شدم
رفتم به دشت عشق تفرج کنان به ریل
گم گشته ی وصال در آن صرصری شدم
تندیس ها ی آدمکان را گریستم
پیدایش تجسم حق باوری شدم
در فوق و ذوق و شوق تصور به رویت ام
محو جمال و شمس رخ حیدری شدم
با یا علی علی پریدم از آسمان
مرهون عشق و مرحمت مادری شدم
این سرنوشت عشق من از نو جوانی است
عمری ست کلب خانقه حیدری شدم