ز هر چه غیر تو باشد در این زمانه بریدم
بجز کمال وجمالت ندیدم و نشنیدم
ز بهر بی کسی ات شاه بی سپاه بگریم
غریب تر کسی از تو به روزگار ندیدم
به یک نگاه غم تو فروختم همه هستی
دوباره خال لبت را به نیم جان بخریدم
به سر به سينه به دل با دو پای خود چو خزیدم
بکوی باده فروشت دویدم و نرسیدم
به اشک نیمه ی شبها به آه صبح ظهورت
من عکس خیمه ی عشقت به دیده ام بکشیدم
به استتار دل شب به قلب خون شده جانا
کمان ا بروی ماهت به غمزه ای بگزیدم
کنار میکده دیشب ز هجر روی تو یکسر
شراب پیر مغان را به خمره سر بکشیدم
***********