شده از دیده ی بیگانه مسافر شبنم
بعد از این طینت آزادی عصمت خواهم
بوی پیراهن یوسف به مشامم آید
گرگ از تهمت بی بهره گرفته ماتم
طوطی عشق به ذوق آمده و بر سر حرف
به جلائی شده آئینه تمام عالم
صوت داود طنین سحر عرش بود
سوز وساز ی من از این نغمه دمادم دارم
گوش تلقین مرا روز حوادث پر کرد
خوانده نشنیده نفهمیده که مردم من هم
پشت دروازه ی هجران تو من زل زده ام
قدمی رنجه به چشمم که دگر منتظرم