حاج خلیل کاظمی

مداح اهل بیت

شاعر

حاج خلیل کاظمی

مداح اهل بیت

شاعر

ساقی نامه ی بنی هاشم

حضرت آدم  و حوا

آمدم ای خداوند باری

تا کنم با می ات می گساری

باده ی عاشقانه به من ده

مستی می کشانه به من ده

طاق میخانه در های و هو کن

دست بر گردن من سبو کن

آفرینش ز می غرق مستی

از صبوحی شده خلق هستی

نی زمین بود و نی آسمانی

نی زمان بودی و نی مکانی

بود توحید محض ات می ناب

یک دو ساغر بده رب الا رباب

تو به شش روز میخانه سازی

تو خم و باده پیمانه سازی

ساقی باده نوشان عالم

باده ی عشق ما کن فراهم

احسن الخالقین از می تو

بر سر رقص شد از نی تو

عرش را زیور از نور دادی

خلد را جلوه از حور دادی

با ید خویش و کلکت نوشتی

چهارده نور ما شد بهشتی

آدم از مشت گل ساختی تو

با خم باده دل ساختی تو

خلق ابلیس را کرده ای تو

ز آتش آتش بپا کرده ای تو

ترک اولی ز آدم به سر شد

سفسطه کرد شیطان و شر شد

در زمین از بهشت آدم آمد

همرهش کوهی از ماتم آمد

دربدر بود و سر گشته یکسر

شد به میخانه از سوی داور

باده از پنج خم نوش کردند

گریه بر خم پنج دوش کردند

گفت تصویر قالو بلا ده

بلبل و برگ گل را جلا ده

تیر کج بر گلویی نشان کن

چون کمان قد پیر مغان کن

دیدنی ها بدیدند آنشب

جانشان آمدی بر سر لب

پاک گردیده از هر چه زشتی

باز هر دو شدستی بهشتی

***********

باده نوشان

شور میخانه دارد تداوم

می‌کند تا قیامت تلاطم

میکده روز و شب می فروشد

خم خم باده ها می خروشد

هر کسی باده خوار است آید

مست روی نگار است آید

جان بده باده بستان ز ساقی

گر که خواهی بمانی تو باقی

مست مستم که هو هو کشم من

حق پرستم که هو هو کشم من

مست کردم همه می کشان را

می برم نک به دوشم جهان را

مستیم مستی لا مکان است

فطرتم از می جاودان است

هیچ دیگر خماری ندارم

یا سر می گساری ندارم

تا شدم مست مست صفاتش

گم شدم در خم کائناتش

تا شدم او و او شد حیاتم

دست حق داده طرفه براتم

وه خیالاتی عشق اویم

منکه هویی ز سر مگویم

ذره ذره شدم آفتابش

شمع سان سوختم گشتم آبش

هق هق ام حق حق است وحق ام اوست

مغز من رفته در او شدم پوست

سوت و کورم به یک سو فتادم

هر چه را داشتم هدیه دادم

سالها بوده ام بی چراغی

نی گرفتی کس از من سراغی

در خرابی خرابم نمودند

چون رسن پیچ و تابم نمودند

خانه بر دوش خمخانه ام من

شمع کشته چو پروانه ام من

لرزه ها بر سر بیم دارم

جانی از عشق و ترمیم دارم

باز سازی دلم را ز نو کرد

خرمن عشق من را درو کرد

ريخت می را به حلقم دو باره

شد وجودم چنان پاره پاره

می فروشی بود کار ساقی

شد تجلی گهم بار ساقی

*******

حضرت زهرا س

اولین جرعه نوشیده ام من

عاشقانه خروشید ه ام من

مهوشانش شده هاله ی من

هر فرشته بود، وا له ی من

روی دست ملائک روانم

من چراغ بلند آسمانم

هست قندیل من در سماوات

هست بر چسب من روی آیات

نور من قبل و ما قبل من بود

در صدا هر چه از طبل من بود

بعد من هر چه بود آفریدند

مثل من هیچ کس را ندیدند

اسم من با مسما و معناست

فاطمه راضیه یا که زهراست

*********

ولادت وصف

ای تجلای روی محمد

ای گل و عطر و بوی محمد

ظاهرا پا به دنیا نهادی

افتخاری به عالم تو دادی

آفرین آفرین بر وجودت

گردش نه فلک تار و پودت

قبل از آن چهار هزار سال نوری

وجه تو بوده غیر حضوری

راز پنهان و نا گفته ای تو

چند بار آمدی رفته ای تو

یکصد و سی و پنج خدایی

خالق از تو کند رونمایی

باعث آفرینش نبوت

شمسه ی آسمان امامت

گر نبودی نبودی جهانی

تو خداوند روحی و جانی

قدمت تو ز بعد خداوند

هم نبی هم علی بر تو دلبند

نور سجاده ات ماه توحید

شد هدایت گر راه توحید

در سه نوبت تجلی کنی تو

مست و مستانه لیلی کنی تو

هشت جنت به شهر تو باشد

آب کوثر ز بحر تو باشد

************

عروسی

شد عروسی زهرا و حیدر

از همه شادتر قلب داور

بزم ایجادشان لا مکان است

میکده باز شد می فشان است

عقدشان در سماوات بستند

قند سایند و مستند و مستند

با چه عشقی به حیدر بلی گفت

یا علی یا علی یا علی گفت

بخت عشق عاشقی وا شده است

غنچه و گل شکوفا شده است

مجلس می به پا شد به عشرت

کل کشان کف زنان کل جنت

خطبه ی عقدشان را خدا خواند

نقل و گل  بهر آنها بر افشاند

کوچه کوچه جهازش ببردند

با تمامی نازش ببردند

شد مزون اش به عرش نخستین

هست مشاطگان اش به تزئین

ساقدوش علی  خیل  غلمان

اوست  فرزانه داماد یزدان

سوی بیت علی فاطمه شد

یا علی فاطمه زمزمه شد

دست بر دست شان مصطفی کرد

حق تعالی بر آنها دعا کرد

دست حیدر به دست تان زهراست

مرتضی عشق و جانان زهراست

پای حیدر چنان پیر گردید

پشت در مانده تفسیر گردید

*************

بعد از رسول خدا ص

شد غروب بهار محمد

جلوه گر احتضار محمد

کل عالم به غم مبتلا شد

مصطفی میهمان خدا شد

شر، عداوت ، ستم، هر سه با هم

توطئه کرده از بهر خاتم

کنگره کنگره در سقیفه

یک خلیفه نه و سه خلیفه

تیره گی در دل نورآمد

سه اراذل به صد زور آمد

جای تسکین به ام ابیها

باز شد راه چون و چرا ها

حیدر و فاطمه اشکبارند

با حسین و حسن سوگوارند

لعنت حق  بر اجدادشان باد

از چه زهرا به پشت در افتاد

آتش از هر طرف شعله ور بود

محسن و فاطمه زیر در بود

دود و آتش به سقف فلک شد

رو به اغما دل هر ملک شد

چشم بسته علی را ببردند

دل شکسته علی را ببردند

کوچه و خانه گلرنگ می بود

داغ بر چهره ی ننگ می بود

کلک  مانده به اوراق تاریخ

شد شکسته دگر طاق تاریخ

از سما در مدينه ملائک

آمده اند با ناله یک یک

بیعت از مرتضی کی گرفتند

عکس وارونه از وی گرفتند

مصلحت از چه ، هر چیزبر گشت

شد بنفع سه تن نیز بر گشت

تا خدا هست حیدر امیر است

خاتم الانبیا راوز یراست

*******!!**

خانه و کوچه

گوش گردون گرفته ز سیلی

روی او شد شفق گون و نیلی

سنگ دل بود وبی آبرو بود

دست سنگین او پشت و روبود

حمله ی وحشیانه به در کرد

نیش خنجر اثر کرد سر کرد

ماه از آسمان سر نگون شد

چرخ وارونه و واژگون شد

میغ در داغ شد داغ بگذاشت

شعله بر سينه ی باغ بگذاشت

فاتح خیبر و دست بسته

در گلو استخوان شکسته

غنچه ی نا شگفته چهاشد

در غروب خزان بود وا شد

کاش گل می شد و باز می شد

با هزاران هم آواز می شد

از چه خورشید در زیر  پا بود

داشت تصویری و بی صدا بود

ثانیه ثانیه لاله روئید

دور خورشید خود هاله  می دید

کوه شد کنده از جا به ناله

ابر بر غربت اش ریخت ژاله

گرگ در قاب شب در کمین بود

اختر افشان بسیط زمین بود

آمد و شد چنان سخت می بود

از چه دریا شده همچنان رود

کشتی عشق شد در تلاطم

شد ز توفان به گرداب ها گم

شرق و غرب مصلا گرفتند

ناله از قلب زهرا گرفتند

************

درد و دل

زخم او التیامی ندارد

هست هوش و قیامی ندارد

درد آموزگار دل اوست

جای سیلی او مشکل اوست

از سحاب دل اش درد بارد

احتیاجی به دارو ندارد

ارتباط کواکب فرا بود

شر شر گریه اش تا خدا بود

رد خورشید در ابر مه رفت

قد کمان وبه صد ندبه ره رفت

توی گلدان ، گل چیده دیدم

بر زمین یاس غلتیده دیدم

فرش را آب و جارو زده بود

پاک خون شقایق شده بود

با چه دستی چرک پخته بودی

شانه زلف گلی را نمودی

روی پای خودش راه می رفت

شب گذشت و کجا ماه می رفت

ناله بر  درد او آه می زد

در به درب دل اش شاه می زد

باز شد در به دست شکسته

دید اقبال اش از پا نشسته

آن نشسته چرا این ستاده

ماه و خورشید هر دو فتاده

*************

روز آخر

کشتن شمع سوزان رسیده

عمر عشقم بپایان رسیده

قصر فردوس را بسته ای تو

آسمان آسمان جسته ای تو

کار دنیا به اتمام آمد

شمس تو بر سر بام آمد

حرف رفتن چرا میزنی تو

نک خدا حافظی می کنی تو

حال ما را  تو میدانی ای گل

پیش حیدر نمی مانی ای گل

بعد تو بی کس و بی قرارم

آسمان بدون مدارم

دیده ای تو کم و بیش حیدر

ای فرشته بمان پیش حیدر

ماندنت سایه ی خانه ام بود

رفتنت داغ پروانه ام بود

ماه هجده بهار تو کامل

در افولی عیار تو کامل

فصل پا ئیز شد در خزانی

اختیاری ندارم بمانی

هیچ کاری برایت نکردم

جان خود را فدایت نکردم

تو فدائی من پیش دشمن

از تو شرمنده ام وای بر من

تو شدی کشته بهرم بمیری

تو حلالیت از من بگیری

بخشش از تو خجالت ز حیدر

بعد ازاین غم و غربت ز حیدر

خیز و از جا ببین خانه ویران

غصه و غم شده سفره و نان

ای عروسم تبسم نداری

بله گفتی تکلم نداری

هر چه میخوانمت  بی جوابی

نی تو بیهوشی و نی تو خوابی

تو که  عمری مرا دوست داری

از چه تنها مرا می گذاری

هق هق گریه ات را شنیدم

ماه را مه گرفته ندیدم

شد غروب ات علی الدهر زهرا

شد بکام جهان زهر زهرا

*************

وداع  حضرت  زهرا س

السلام ای شهنشاه مظلوم

منتقم بر غم و آه  مظلوم

از تو ممنونم ای دلستانم

لحظه ای بر تو من میهمانم

سرنوشت من و تو چنین است

قسمت ما جدائی به این است

من بدون تو سر گشته باشم

ظاهرا رفته بر گشته باشم

با فراقت جنان در فراق است

بهر تو منتظر نه رواق است

دوری از تو بود محنت من

تا تو آیی بود رجعت من

راه اگر دور  مسدود باشد

انتظام زمان زود باشد

هم به عرشم به فرشم به گورم

هم به جنت به خانه حضورم

زندگی میکنم با مرامت

می کنم جای مردم سلامت

در شب و روز پیش تو هستم

هست در دست گرمت  دو دستم

شبنم ات بر روی گل نشسته

میروم با دو بال شکسته

دوست دارم که قرآن بخوانی

فاطمه فاطمه جان بخوانی

کن نگهداری از نو گلانم

جان من جان این کودکانم

نیمه شب غسل و کفنم نمائید

مخفی از آن سه دفنم نمائید

فعلا عجل وفایی سرایم

در رحیلم ولی باز آیم

******!!!!!!**

درد دل مولا

فاتحه باء بسم اللهم شد

عزم ظل تراب این مهم شد

دست من شد عماری و تابوت

اختر افشان  پی اش خیل ناسوت

بلبلانم  روی گل فتادند

غسل اش از باده ی تاک دادند

هفت نوبت کفن بر تنش  شد

لاله گون سطح پیراهنش شد

در خیابان شب جاده کردند

قبر پنهانش آماده کردند

صورت نیلی آئینه دارش

چادر کوچه سنگ مزارش

با چه دستی لحد را بچینم

با چه چشمی گلم را ببینم

مرده ام تا تنش کفن کردم

همرهش خویش را دفن کردم

چشم زخم  خورد گوهر صدف رفت

کف به کف خوردو هستی ز کف رفت

رفتن خانه ام بی دلیل است

در دل آتش من خلیل است

انحلال مهم در خسوف است

وجه خورشید من در کسوف است

اصل صبرم شکیبائی من

در جلوسم تماشائی من

صد اشاره به انگشت شان بود

چون ابل کینه در مشت شان بود

کاش شب ماند و فجر ناید

تا که مانم و جانم در آید

خالق غصه زهرای من بود

پا به پای من و جای من بود

**********

بعد از شهادت خانم

آب و جارو شد ه درب خانه

با چه دستی چه کس در شبانه

هر که باشد ولی زین اب نیست

مثل زهراست یا للعجب کیست

گام  گام آمد او با تعجب

دید زینب بود جلوه اش خب

آستان اش به خون جگر دید

نقش گل را به دیوار و در دید

آنکه هفت آسمان را مهار است

شد ز پا کوه بی اختیار است

اختزش اختر از دیده می سفت

با زبان فدایت شوم گفت

تاب دل واپسی  را ندارد

سر به دامان بابا گذارد

می چکد نم نم از  چرخ گردان

در شب تیره تا صبح باران

طفل پیراهنش چاک می کرد

طفل اشک علی پاک می کرد

مهر و سجاده را پهن می کرد

چادر مادرش رهن می کرد

جای مادر به محراب می رفت

با همه عشق و آداب می رفت

نام مادر به لب داشت یکسر

زینب اش دید غش کرد حیدر

بهر بابا حسین آب آورد

هوش با قطره ای باب آورد

گریه بهر حسین مجتبی کرد

یاد بی آبی کربلا کرد

ام کلثوم ناله چنان زد

شعله بر کوه آتش فشان زد

***********

حضرت خدیجه س

دور تسبیح خلقت خدیجه ست

مادر عشق  و عصمت خدیجه ست

شعشعات ملمع ز نورش

نفع اسلام بوده حضورش

افتخار خدا و محمد

بی قرار خداو محمد

دوست دار پیمبر  همیشه

عبد مخلص به داور همیشه

ثروت اش خرج دین خدا شد

مصطفی را چو شمس الضحی شد

آبرومند دنیا و دین است

نقش او بوده زن آفرین است

تیغ او ثروت اش عفت اش بود

پا به پا ی نبی دولت اش بود

از خدا بهرش ارثیه آمد

کرد انفاق انسیه آمد

در نساء الجهان فرد و سر بود

موزه ی دیدنی بشر بود

رونمایی او فوق عرش است

قالب ظاهری اش به فرش است

لنگر و ارتفاع سپهر است

ماه او بود و زهراش مهر است

اصل کوثر بود بوته ی او

فرع ابتر  بود بوته ی او

من غلط می کنم در قیاس اش

شد جهان شیشه ی عطر یاس اش

درس و مشق اش همه مصطفی بود

شور عشق اش همه مصطفی بود

بود او خوش سلیقه به عالم

منتخب شد به در بار خاتم

مهر اودر دل اش جا گرفته

اشک راه تماشا گرفته

هستی اش را به پای نبی ریخت

جان قابل برای نبی ریخت

**********

حضرت رسول ص

پنج میخانه را باز کرد ند

مست کردند و اعجاز کردند

رو به میخانه ختم رسل شد

خمره خمره زد و عقل کل شد

می زد وبت شکست و چها شد

دین و قرآن و عشق و صفا شد

مستی اش عالمی پر نموده ست

وز می اش در صدف در نموده ست

نور در نور و نورا علی نور

طور در طور و طور ا علی طور

سیب از نخل جنت تناول

مل بنو شید و انسیه شد گل

رونق دیگری در جهان شد

مام کل آمد  و روح و جان شد

***********

ولادت حضرت رسول ص

روز میلاد آزادی آمد

گل طراوت به هر شادی آمد

مقدم اش بر دو عالم حیات است

روز آرایش کائنات است

او به دنیا به صد نیت آمد

شاهکار الوهیت آمد

شد ربیع جلوه اش جلوگر شد

تاک او پر ز برگ و ثمر شد

آخرین خم شده جاودانه

یکصد و بیست وچارش بهانه

جمله باده ازین خمب زده اند

مست ذات اش به ذات اش شده اند

هر چه جام است شد دست گردون

ذات شیطان فقط مانده بیرون

پای بیگانه در خلوت اش نیست

جز خداوند در جلوت اش نیست

قرص آرام بخش بشر شد

این محمد نبی مفتخر شد

نورها ساطع از نور پاکش

نصب بر بیت حق شد پلاکش

هر چه خوبی ست دنبال اش آمد

بر جهان کل اقبال اش آمد

اصل و وصل اش خداوند باشد

ریشه در ریشه پیوند باشد

عشق و احساس و  حبل المتین است

الحق او خاتم المرسلین است

***********

مباهله

ماه ذالحجه شد ماه کامل

حکم خالق و روز مباهل

اسقف اعظم عیسویان

آمد از شرک و ابطال ادیان

گفت احمد که عیسا خدا نیست

او پیمبر بود کبریا نیست

هر دو آماده از بهر نفرین

فاطمه منتظر گوید آمین

پنج تن دست بالا گرفتند

لرزه قوم مسیحا گرفتند

گفت اسقف که نفرین بجا نیست

عفو بنما بلا ها روا نیست

ما  شما را پذیرفته بودیم

یا علی یا علی گفته بودیم

تاج مریم بود نام زهرا

دست بر سينه باشد مسیحا

ما به دین شما  رستگاریم

پنج تن را به جان دوست داریم

***********

مبعث

ختم میخانه های نبوت

از نخستین بود روز بعثت

بین پیغمبران اولوالعزم

داشت یک جا محمد ز می بزم

تا خدا هست مستند ومست اش

دستشان هست در زیر دست اش

اوامین و محمد مکی بود

از رسل به  نمونه یکی بود

تخته ی او  وسط تا جزا بود

مرشد گود او مرتضی بود

بود حرف دلش وحی منزل

هست مصداق آیات افضل

از ظرافت شرافت گرفته است

در اصالت رسالت گرفته است

درس اخلاق او بی نهایت

از رسالت به اوج هدایت

اربعینی به غار حرا شد

پای درس و حضور خدا شد

هر چه لات و هبل بود بر خاک

هر چه بت بت پرست بود شد پاک

دختران زنده در گور نی نی

آن زمان شد جهالت دگر طی

************

رحلت حضرت رسول ص

مظهر وحی در التهاب است

در غم و غصه و پیچ و تاب است

بسته بار سفر در رحیل است

در برش حضرت جبرئيل است

چه قیامی و شور ی و غوغاست

او حلالیت از خلق می خواست

خلق گفتند معصوم بودی

بین امت تو مظلوم بودی

تو ببخشای ما را محمد

دستگیری کن از ما محمد

بر رخ فاطمه خنده فرمود

با علی گفت یک باره بدرود

چشم او کم کم آمد روی هم

جان  به قربان  ختم دو عالم

روح او شد مجرد ز پیکر

رفت در عرش در نزد داور

********

حضرت حمزه ع

حمزه مرد خدا و صفا بود

مرد ایثار و روح وفا بود

برق شمشیر او برد اسلام

قلب احمد از  او بود آرام

صدر اسلام بود و هیا هو

بود افزونی از سحر و جادو

بت پرستی چنان بود رایج

در خفا بود قوم خوارج

کفر از هر طرف حمله ور بود

ظلم خونخوار و مار دو سر بود

بود افسونگری با دغلی

بود در دین حق بی محلی

مصطفی در نصیحت گری بود

گوش و چشمان به کور و کری بود

موعظه بهرشان تنگ آمد

بر سر فکرشان جنگ آمد

در احد صحنه ها شد پدیدار

هر طرف  در کمین گرگ خونخوار

حمزه نام آوری داشت در جنگ

بر رخ کفر از خون‌ زدی رنگ

عرصه در دست او در حماسه

باده نوشید او کاسه کاسه

چشم زخم بدی آنزمان خورد

بر زمین چهره ی آسمان خورد

لشگر از هر طرف هلهله کرد

آه در سینه ها هروله کرد

ناگهان گرد بادی بپا شد

من نمی گویم آنجا چها شد

گل ز شاخه جدا کرد گلچین

اشک بلبل بر آورد گلچین

حضرت ابوطالب ع

در نخستین ابوطالب آمد

عشق را این چنین طالب آمد

بود خورشید عقل و طلوع کرد

عشق را دست اول شروع کرد

بود دهقان و بذرش  به جا ریخت

نم نم رحمت اش را خدا ریخت

بارور شد زمین اش ثمر داد

آسمان وجودش قمر داد

جلوه آرایی اش در رجب شد

فکر اوهام شیطان به شب شد

شد وجودش عصای دو عالم

قدرت اش شد دو پای دو عالم

کار دستی یکتا به دست اش

مستی میکده مست مست اش

دارد از دو جهان او سر آمد

بعد بابای خود حیدر آمد

او خداوند عشق و وفا بود

لطف او شامل مصطفی بود

هم علی هم پیمبر به کف داشت

بحر عشق اش گوهر در صدف داشت

حضرت علی ع

شد خداوند هستی ستایش

داد در آفرینش نمایش

خمره ی مستی اش پر ز مل کرد

خلق شد یک عجوبه و گل کرد

هر چه خم بود دست علی بود

هر چه می بود مست علی بود

با علی عشق معنا گرفته است

با علی شور دنیا گرفته است

نیست مانند او در دو عالم

هست ختم دو عالم چو خاتم

من علی یا علی سر بگیرم

ساغر از دست حیدر بگیرم

*******

ولادت حضرت علی ع

سیزده خم پر باده آمد

عشق زهرای دلداده آمد

در دو گوشم صدای علی بود

تق تق دو پای علی بود

یکصد وده عدد ساغر آمد

هر چه کردم نظر حیدر آمد

دو جهان مستجار علی شد

کعبه در انتظار علی شد

آن شکافی که دیوار بر داشت

یا علی گفت و شق القمر داشت

بیت بیت ام به بیت اش نشسته

نستعلیقی به خط شکسته

بند قنداقه اش تا سما بود

مهد او روی دست خدا بود

هست تندیس او در سماوات

رویت هر فرشته به حاجات

عین او عالمین است آری

دوست اش از ته قلب داری

لام او لا اله ست و الا

جز علی نیست والله مولا

یا مخاطب شد و یا علی گفت

هر چه می بود یکجا علی گفت

نام او با معماست حیدر

قد دنیاست الله اکبر

با علی یا علی مست کردم

نذر او هر چه را هست کردم

************

غدیر

یک خم می شده کل هستی

شد غدیر خم و حق پرستی

میکده عرصه ی حج آخر

طبق دستور ممهور داور

حضرت جبرئيل و پیمبر

داده خمخانه تحویل حیدر

عده ای غیره باور ندارند

چون به دل مهر حیدر ندارند

ما ز حب علی میگساریم

جز علی عشق و ساقی نداریم

می نخورده هر آنکس ،شد از دست

فطرتش گم ره است و بود پست

روی دست نبی حیدر آمد

اله اله ببین داور آمد

گفت احمد علی جا نشین است

بعدمن او شهنشاه دین است

ذکر بخ علی تا به عرش است

دسته دسته فرشته به فرش است

ساقی باده نوشان علی شد

مستی می فروشان علی شد

مست شد عالمین با علیون

سر گرفته خدا یا علیون

هر که شد حیدری با تولا

با سر انداختند در خم او را

بوی می می‌رسد بر مشامم

ای علی جان  بنه می به کامم

پاک گردیدم و سینه چاکم

غسل می ده مرا کن به خاکم

در رحیلم دو سه ساغر م ده

چلچراغی به چشم ترم ده

ذکر تلقین من یا علی  شد

شام هجران من منجلی  شد

می دهند م به دست حسینم

منکه سر مست مست حسینم

خط پایان من نوکری ام

حیدری حیدری حیدری ام

**************

شب  شهادت علی ع

شد شب قدر و قدرم سحر شد

هستی از ریشه زیر و زبر شد

تیغ بر فرق من انما گفت

بانک تکبیر آن را خدا گفت

تارکم شد دو تا یا علی گفت

یا علی یا علی با علی گفت

وجه محراب را سر بریدند

هیچ کس را ، خدا را ندیدند

نیش شمشیر را من نگیرم

دست تقدیر را من نگیرم

ابن ملجم نه و تیغ فرمود

یا علی گفته ام با تو بدرود

بسته  چشمم دگر وا نگردد

مثل من نیست پیدا نگردد

قدر نشناسی از کوفه دیدم

کفر ورزی از آنها شنیدم

خسته ام لیک آرام هستم

یکسره فکر ایتام هستم

ذوالفقارم نیام اش شکسته ست

هر دو دستم به زانو و بسته ست

کوچه دیگر نمایش ندارد

سر نوشتم همایش ندارد

دلخوشی و قراری ندارم

سالها شد که یاری ندارم

گفت فرزانگانم بیائید

شد رحیلم وداعی نمائید

**************

سلمان فارسی

من مسلمان مسلمان نبودم

من از اول که سلمان نبودم

کیش من کیش زرتشتیان بود

عزت من کران تا کران بود

سرنوشتم خدا داده تغییر

در نبی در علی ام چو تفسیر

کرده ام دین حق را تقبل

تا رها گشته ام از تجاهل

گفت سلمان منی پیمبر

با علی گشته ام من  برادر

شیعه و عاشق مرتضایم

جای پای علی جای پایم

از هزار و یک از سر یکتا

من گرفتم ز احمد یکی را

دست من را به دستش خدا داد

گوشه  ی قلب او راه  جاداد

با علی در دو دنیاست کارم

چون نبی من علی دوست دارم

با علی تا کجا رفته ام من

از زمین تا سما رفته ام من

دستبوس محمد نبی ام

محرم و خانه زاد علی ام

سر نگه دار سر اللهم من

در ولایت مداری مهم  من

ذوالفقار علی را غلافم

بی بولف هست  جانم کلافم

عمر من با علی بود طی شد

زیر حکمم به امضای وی شد

*******

امام حسن ع

افتتاح شعبه ی دیگری شد

ساقی اش در کریمی یکی بد

روز و شب باز میخانه اش بود

صد چو حاتم چو پروانه اش بود

هر که مست حسن شد حسن شد

بلبل صفحه ی هر چمن شد

این می میکده فرق دارد

هر که نوشیده سر می سپارد

باده اش صلح قالو بلا شد

جاده ی عشق او کربلا شد

*******

ولادت

ر وز آغاز عشق وو فا شد

جشن جانانه ی مجتبی شد

ذات او را سلیم آفریدند

اصلا او را کریم آفریدند

از علی بوده است اقتباس اش

لاله شد سبز شد باغ یاس اش

حسن او داده بر گل طراوت

جلوه اش شمس نور ولایت

از بنی هاشم و کل دنیا

او کریم است  و محجوب و زیبا

لوح تقدیر او دست زهراست

آیه ی صلح او با تولی است

شکل پیغمبر مهربانی ست

در کریمی خداوند بانی ست

فتبارک  بر او این چنین گفت

بر حسن احسن الخالقین گفت

دست بر سينه اش هر فرشته ست

یا کریم الحسن را نوشته ست

آفریده شده از دو پیوند

او ندارد به دنیا همانند

طینت اش را ز جنت سرشتند

نام او را به دو خط نوشتند

جان جانانه و‌باب عرش است

حسن زهرا و حیدر به فرش است

یک بود دو ندارد به عالم

او بود  معنی وعشق خاتم

هر چه دارد خدا در حسن بود

راح دو روح در یک بدن بود

هم علی هم حسین همچو زهراست

چهارده نور واحد بیکجاست

بنده ی خاضع کردگار است

دو جهان را عزیز است و یار است

ذوالفقار علی حبل دین است

گفت مالک جمل آفرین است

لنگرآسمان و زمین بود

نگهت خاتم المرسلین بود

هر چه گویم کم و کمترین است

عشق بر حق جان آفرین است

************

شهادت امام حسن ع

غربت اش سر نوشت دل اش بود

کنه مظلومی اش مشکل  اش بود

اینکه مصداق امن یجیب است

بین مردم غریب غریب است

ناسزا خرج آقایی اش بود

سب مردم شکیبایی اش بود

هم جمل دیده هم پشت در را

دیده او آتش شعله ور را

دیده سیلی چپ و راست می‌خورد

مادرش زیر چنگ و لگد مرد

بس کنم، زهر امشب مدد کن

صحنه ی کوچه و خانه رد کن

روزه ام را کنم با تو افطار

زهر  را نوش کردم من از یار

می روم مادرم بی قرار است

چشم بر راه و در انتظار است

**********

سیدالکریم ع

مرکز استعانت در اینجاست

پایتخت کرامت در اینجاست

این زمین حاصل اش فرق دارد

آب و خاک و گل اش فرق دارد

آدام اش گندم اش از بهشت است

تحت تعقیب هر سر نوشت است

خط مرزی اش از عقد مبهم

حکمت اش چیست الله اعلم

صد حکایت به پایش نشسته ست

عهد مذهب قداست شکسته ست

بود چشم طمع بهر این ملک

در یم آرزو غرق شد فلک

بود در دست اهریمن این ری

شد رهایی ز دشمن چنین ری

هست ضرب المثل گندم ری

چیست تقصیر این مردم ری

شد تجلی ز ذات الهی

ابتدا انتها را نگاهی

پا به دنیا کریمی نهاده ست

با قدوم اش نعیمی نهاده ست

زادگاه اش مدينه به ری شد

این چنین حکم تقدیر وی شد

نام او کنیه او کریم است

حضرت شاه عبدالعظیم است

ختم شرع است و خیرالکلام است

خط و مشی اش از آن سه امام است

ساقی و جام و میخانه دارد

خمره و شرب و پیمانه دارد

باده نوشان شراب اش مدام است

این ولی نعمت عند مرام است

تربت اش از کنشت حسین است

شعبه ای از بهشت حسین است

قبله ی شهر تهران در اینجاست

درد اگر هست درمان در اینجاست

تارتار دلم بر ضریح اش

صد فرشته بود در ضریح اش

خانه زاد اش به طفلی شدم من

سنگ لطف اش به سينه زدم من

من زمین خورده بودم بلندم

بچه ی این محل ام برندم

بوم من بر سرگنبد اوست

گر پرم جای دیگر بد اوست

************

حضرت مسلم ع

گفت من مسلم ابن عقیلم

نائب خسرو بی بدیلم

من بلوری پر از باده دارم

کنج میخانه سجاده دارم

مست لا یعقل لا یزالم

وسعت کوفه تعبیر فالم

پیرهن بر تنم دشمن من

ره نباشد به بر گشتن من

دار چشم انتظار سر من

مرغ آمین دل دختر من

سایه دنبال دار شبم بود

یا حسین یا حسین بر لبم بود

طفل اشکم به طفلان من بود

غم سر خوان و مهمان من بود

کوچه کوچه سراغم گرفتند

پرتو چلچراغم  گرفتند

آسمان رخم پر ستاره است

عرش من برج دارالاماره است

گریه کردم نه یک بار صد بار

از برای دو دست علمدار

دست طفلان به دستم دل شب

در دل کوچه‌ها  یاد زینب

شد لبم یا حسین پاره پاره

فکرمن ذکر من شیر خوار ه

شد دل من دو نیم از فراقت

صحن گودال طاق و رواقت

اکبرت جلوه گر شد حسین جان

کوفه شق القمر شد حسین جان

ختم شد زندگیم به کوفه

نخل من زد به عشقت شکوفه

من طلیعه شدم نهضتت را

زود تر من خریدم غمت را

حکم حلقم مبدل به سر شد

دخترم عاقبت بی پدر شد

***********

طفلان مسلم ع

دو فدایی به میخانه رفتند

همچنان شمع و پروانه رفتند

هر دو از ساغر باده خوردند

خویش را دست ساقی سپردند

بچه ها از چه کوفه برفتند

در جوانه شکوفه برفتند

شب به دنبال بابا روانه

کوچه کوچه ولی بی نشانه

چشمک افشان ز چشم ستاره

آسمان و زمین در نظاره

بچه ها را به بیگانه بسپرد

من بمیرم غریبانه بسپرد

رفت مسلم ولی اشک ریزان

چه وداعی چه حالی به طفلان

چند روزی  عدو میزبان بود

این چنین قسمت کودکان بود

خونجگر بی پدر هر دو بودند

بی کس و در بدر هر دو بودند

در کف حارث اما گرفتار

هر دو قربانی از بهر دادار

***********

امام حسین ع ولادت

روز میلاد عشقم حسین است

غرق شادی چنان عالمین است

جبرئيل امین در تردد

بخشش عاصیان از خدا شد

فطرس از بند قنداقه پر زد

بانک  من مثلی اش از جگر زد

اختیارات غفار آمد

الشفیع الگنهکار آمد

گریه بی اختیار از بصر شد

زیر و رو جو و شمس و قمر شد

مستی از خمره ی مل گرفتند

بوسه از حنجر گل گرفتند

از سر مستی ایراد کردند

کنج میخانه فریاد کردند

صاحب میکده جلوه ای کرد

بهر ساقی نمودی ره آورد

این حسین هستی خلقت ام شد

راز و انگیزه ی وحدت ام شد

************

امام حسین ع شرح حال شاعر

عشق مفهوم این زندگانی ست

هم زمینی و هم آسمانی ست

نیست هرگز به دست من و تو

هست او هست هست من و تو

عاشقی آشنایی با اوست

من عشقت طلب تا فنا اوست

عشق هیچ انقضایی ندارد

با قتلت  ابایی ندارد

حرف ساقی دل گوش کردم

شیر با باده را نوش کردم

زخمه در هر سحر می زنم من

عربده از جگر می زنم من

طی عمرم به ناله به سر شد

ز اشک گل فام لاله به سرشد

طفل بود م جوان سال گشتم

در جوانی خوش اقبال گشتم

طوق بر گردنم از ازل بود

بر لبم شاه بیت غزل بود

عیش و نوشم به پیر مغان است

نوکری ام بر این آستان  است

برف پیری نشسته به بامم

پیشکسوت به پیر غلامم

حاجب درب  میخانه ام من

گرد بزم اش چو پیمانه ام من

لرزه بر جسم بی تاب دارم

چشم بر لطف ارباب دارم

مادرم درس عشق ام بیاموخت

تیر بر قلب من با غم اش دوخت

نوکری را ز مولا گرفتم

من ادب را ز بابا گرفتم

آمدم خرقه تر دامنم من

خار در دیده ی دشمنم من

دفترم را به می شستشو ده

بر گلم رنگ و بو آبرو ده

شرح این زندگانی غم توست

روی برگ گلم شبنم توست

روز و شب ماه و سالم تو هستی

رزق من شور و حالم تو هستی

هست در عالمین افتخارم

ای حسین جان ترا دوست دارم

**************

مدح امام حسین ع

شد بنام خدا عشق آغاز

دیده بشنیده از اول اعجاز

در تحیر به یک نور واحد

در تجلی به صد طور واحد

محور هر چه باشد به عالم

قبل از آدم رسد تا به خاتم

انعکاس اش ز هستی فراتر

قدر او منجلی نزد داور

عقل در مانده از وصف او شد

رمز نام اش به سر مگو شد

عشق پیرایه دار کلام اش

صادق الوعد گوید سلام اش

پیش پایش زمین بر زمین خورد

بر زمین جام عطر آفرین خورد

ابجد کل اسماء آدم

هست در دست خورشید خاتم

اهتمام جهان گوشه چشم اش

دوست دشمن ندیدست خشم اش

جود دنبال دست اش روانه

باشد انگشتری اش بهانه

بار آزادی اش سخت و سنگین

مانده بر دوش غدار ننگین

در عدالت برنده مساوی ست

وقت ایثار در کنجکاوی ست

خون او تازه کرده جهان را

داده نوبت مدافع گران را

هست انسان کامل به دنیا

با تمام مظاهر و معنا

مطلع الشعر دیوان  خلقت

آفتاب سپهر قیامت

از ازل تا ابد،رایت اوست

هر چه را بنگری آیت اوست

او قتیل السرشک و شبیر است

ختم و ابطال ابلیس و غیر است

بخشش عاصیان با حسین است

ذکر یوم الجزا  یا حسین است

ختم دنیا بدست حسین است

زندگی پای بست حسین است

***********

حرکت از مدينه

پرده ی پنجره را کشیدم

شب سکوتی به خود داشت دیدم

انعکاس سم اسب آمد

پرچم قافله نصب آمد

مست ها مست و مستور بودند

در کلیپی پر از نور بودند

استتار شب از نور می گفت

پیشگویی دل کور می گفت

طمطراق خفی برملاشد

راه آهسته آهسته واشد

چشم خفاش بیدار می بود

گرگ درنده بسیار می بود

با دلنگ و دلنگ زنگ می خورد

نور بر قلب شبرنگ می خورد

محمل و ساربان در تکاپو

مرغ شب نغمه دارد به هو هو

جای پای ملائک به صحراست

شیرخواره سه ساله تماشاست

غرق توحید فرمانده ی جنگ

لای لای علی شد نماهنگ

بند دل ها مهار عقابش

دوش غلمان به جای رکابش

مادرش پشت این کاروان بود

دست بر سينه اشکش روان بود

آبشاران ز صخره سرازیر

خواب ها گشته تعبیر و تفسیر

اختران ماه در صحنه ناظر

خفته بودند چشم مناظر

صبح کم کم حضورش پدیدار

بود خورشید جانکاه بیدار

شب نوردان به مقصد رسیدند

بام بیت العتیقش بدیدند

غسل احرام با باده کردند

سجده با حال افتاده کردند

هفت نوبت به کعبه دویدند

قبله بر دور قبله کشیدند

دید پیمان خود را شکستند

سوی کرببلا رخت بستند

**********

ورودیه به کربلا

بسم رب الحسین است لفظم

هرچه را خواستم شد فراهم

بار دل بار محمل بریزید

هرچه دارید مشکل بریزید

هر که دارد محبت بماند

سوره ی واقعه را بخواند

خیمه خیمه شود جانمایی

بوی سیب آید و هم جدایی

این زمین انتخاب خدا بود

نام آن از ازل کربلا بود

دیده ام من خروج و ورودش

خون شده جاری از بحر و رودش

شکر لله که اینجا بهشت است

واپسین را خط سرنوشت است

آمدم بهر امر به معروف

نهی منکر کنم من به مکشوف

هرکه بر گردنش حق مردم

هست برگردد او بی تکلم

من حسینم ره آورد دینم

زاده ی خاتم المرسلینم

مادرم فاطمه عصمت اله ست

خواهرم زینبم عفت اله ست

پور فتاح خیبر منم من

جان حیدر غضنفر منم من

هم برادر علمدار دارم

هم پسر یار و غمخوار دارم

بر جمل آفرینم برادر

بر همه مسلیمنم برادر

با حلالیت و با شهامت

هست پایان عشقم شهادت

******

شد وداع دل بی قرارم

دست شستم ز جان رهسپارم

دم سر راه سينه گرفته

دامنم را سکینه گرفته

بر دو پایم دخیلی ببستند

روی قلبم به حاجت نشستند

چشم ها پر ز دود است امشب

خیمه ها بی عمود است امشب

دست من زلف غم شانه می کرد

ناله آهسته دردانه می کرد

شمع طغیان آتش به پا کرد

سوخت پروانه بالش فدا کرد

دست بر قلب جانانه بگذاشت

جام بگرفت خمخانه بگذاشت

ظرف او پر شد از ابتلاها

باید او بیند او کربلاها

دامن شاه را او رها کرد

دست بالا دعا با خداکرد

چند گام از  برش دور گردید

چشم خورشید بی نور گردید

بود در خلسه دنبال او  رفت

تشنه ی عشق و تشنه گلو رفت

مهلنش تا  به مهلا رسانید

گفت قف جان ز جسمم رهانید

لب به برگ گل یاس واشد

جای آن بوسه ماند و ادا شد

هر دو محو دل آرای  معشوق

هر دو بی هوش آوای معشوق

هر دو یکباره هشیار گشتند

هر دو پاسوز دلدار گشتند

*******

غلام سیاه ع

زشت و زیبا به معنا یکی بود

اسود وابیض آنجا یکی بود

هر دو را آفریده خداوند

خوب و زیبا کشیده خداوند

بوددر کربلا یک سیاهی

داشت در قلب خود سوز و آهی

روشن از نور او دشت تف بود

پای تا سر کرامت شرف بود

بود در خویشتن عالمی داشت

در وجودش هزاران غمی داشت

نشئه بود و می ناب میزد

دم همیشه ز ارباب میزد

با دو زانوش تکریم میکرد

دست بر سينه تعظیم میکرد

چهره اش بود همچون شب دوست

ماه چارده به کنج  لب اوست

بود زنگی نمایی دگر داشت

از همه او جلایی دگر داشت

عشق او جان او بر حسین بود

با سیاهی خود نور عین بود

جستجو کرد تا نوبتش شد

عشق او دولت غیرتش شد

رنگ او جنگ او فرق می‌کرد

اصلا اورنگ او فرق می‌کرد

کشت و کشته شد و کرد تغییر

ماه هفت آسمان شد زمین‌گیر

حبیب ع

بنده گی در جوانی بکار است

ناتوانی به پیری هزار است

کار جنگ عشق شب زنده داری

از جوان به ز پیران کناری

گوشه گیری کمالات شیب است

خارق العاده از علم غیب است

دفتر خاطراتم ورق خورد

قبل خورشید عشقم شفق خورد

جلوه آرایی دیگری داشت

در میان سران او سری داشت

پیر بود و جوانی به خود داشت

غیرت جاودانی به خود داشت

کیست این پیر روشن ضمیرت

باشد او پیشمرگ امیرت

اسم او ای حبیبیان حبیب است

عاشق دین و شیب الخضیب است

بود عاشور و جنگ و سر ظهر

شد زخون دفتر عاشقان مهر

شد نماز و ببستند قامت

شد سپر پیر عشق و شهامت

شد بپایان نماز و چهاشد

تیر باران حبیب خدا شد

پیر با نو جوانان سفر کرد

پیر ها را ز خود مفتخر کرد

ذوالجناح

پرده برداری از دل کنم من

می روم حل مشکل کنم من

آسمان روی دریا نشسته ست

سطح دریا ز موجی شکسته ست

صبح، ظهر است گویا غروب است

شد قیامت به پا و کروب است

دشت را بذر غم غصه می کاشت

کرکر تیرها ناله ها داشت

گفت ای رفرفم گام بردار

بر سر آسمان پای بگذار

یا شتاب پریدن نداری

یا که گوش شنیدن نداری

از دلم بر دلت نیش داری

راه دوری ست در پیش داری

هان برو ماندنت اجتناب است

عکس این قصه در پشت قاب است

راه بیراهه در سر گرفتی

ایستادی به بر پر گرفتی

راه پرواز تو در سما بود

مرکبم راکبت مصطفی بود

در دل نور در ظلمتی تو

در شبانگاه هر غفلتی تو

هر درنگی به وصلم عتاب است

بین من با حبیبم حجاب است

بار دیگر تو معراج داری

از رسول امین تاج داری

گفت ای دلستانم از اول

چشم ای جان جانان من بل

مانع من نه ترس است و اقبال

خود تو می دانی آن شرح و احوال

من که خود ابن آدم به نسلم

هر چه هستم به تو اصل و وصلم

خوی حیوانیم انتخابت

هیچ پاسخ ندارد جوابت

ترس نبود به قاموس پاکم

با تمامیتم سينه چاکم

من فتادم در این ورطه گیرم

کاش دیگر نبینم بمیرم

هی نهیبم زنی از تو معذور

بهر رفتن مرا نیست مقدور

سرورم از تو شرمنده هستم

دخترت در بغل بسته دستم

دید سلطان رافت نوازی

نازنینش به سوز و گدازی

برد او را در آغوش جانش

سوی خیمه نمودی روانش

گودال

مظهر آدمیت به الف است

عاقبت ها به فرزند خلف است

در دوئیت  بود نسل نا پاک

فارغ از او شود ابن صهاک

پیشکسوت به هر خط و خبط است

بر پدرهای نا خوانده سبط است

روزها روز گاران سر آمد

ظلم و کینه تعدی در آمد

شور و شر عرصه ی کربلا شد

کفر و ایمان نشانش جدا شد

طبل و نقاره ها گوش کر کرد

المبارز مبارز خبر کرد

برق شمشیرها چشم میزد

تاول ترس از خشم میزد

جنگ شد با گروه مخالف

بود لشکر فزون لیک خائف

یک طرف لشکر فاطمی بود

یک طرف دشمنان علی بود

عرصه جولانگه شیر و روباه

از دل عاطفه پخش شد آه

می سراید رجز خیل خناس

کسیت مانند ما ایها الناس

ماه ام البنین جلوه گر شد

بانک الله اکبر  بسر شد

دور میدان علی یا علی گفت

کل لشکر بیکجا علی گفت

جیش کافر عقب گرد میکرد

مغلطه مکر نامرد میکرد

تن به تن شد شروع رزم دشمن

شد خزان برگ ریزان گلشن

هفت نیران چنان داد میزد

هشت جنات فریاد میزد

پای کوبان شهادت به عرصه

می زند طنطنه عشق پرسه

رفتنی ها همه پر کشیدند

خمره ی پر ز می سر کشیدند

کیست غرقابه در خون نشسته

لیلی استاده مجنون نشسته

تیرها روی هم خانه کردند

زخم ها خنده مستانه کردند

باده از ساغر قالبش ریخت

آب در حلق او طالبش ریخت

کیست این نیزه در دست دارد

هر کجا دوست دارد گذارد

دسته ی خنجرش دست کی بود

آنچه را دیده ام هست کی بود

با متانت چرا ضربه میزد

قلب شاکی چنان سخت سوزد

شمر را آنکه  در مقتل آورد

آنکه می گفت خنجر  نبرد

آنکه تیری سر قلب او زد

آنکه سر نيزه اش در گلو زد

آنکه او را به رو در قفا کرد

چارده ضربه زد سر جدا کرد

هیچ کس را ندیدم به هیجا

غیر ذات خداوند یکتا

گودال

السلام ای می لا یزالی

می کشانت همه مست و عالی

آسمانت زمینت میستان

هر چه باشدهمه تحت فرمان

روز می رو چنان دست تو شد

فدیه هفتادو دو مست تو شد

چهار عنصر می ات را چشیدند

درد و داغ تو بر جان خریدند

زعفر جنی آمد بسر زد

ناله اش آ تشي بر جگر زد

جبرئيلت به گودال آمد

نعره ی وا حسینا ز دل زد

تو ولی مست مست خدایی

پاره پاره به دست خدایی

سوختی از چه گریه نکردی

فکر و یاد رقیه نکردی

تو ندیدی مگر گوش پاره

روی نیزه بود گوشواره

*********

گودال

شد دو عالم به یک لحظه منحل

تو خدا را کشاندی به مقتل

بسکه می خورده ای مست و مدهوش

برده ای تو خدا را در آغوش

گفت ،خود، کم کم آهسته بر گرد

ساقی آمد می تازه آورد

چشم خود باز کرد او به سختی

دید بر سينه اش تیره بختی

میکده،باده نوش،هر چه بد مست

قاتل و خنجرو نیزه شد مست

با چه نحوی سبو را شکستند

هم نماز و وضو را شکستند

*********

حضرت عباس ع

خشت از روی خم از چه بر داشت

پخته شد باده و نشئه بگذاشت

تاک بی سر چنان اشک می ریخت

گریه بر غربت مشک می ریخت

مغبچگان  همه با خماری

بهر ساقی  شده بیقراری

صد هیا هو بپای خم می

نعره هاشان به عیوق شد طی

میکده علقمه بی می وتاب

ساقی افتاده بی مشک و بی آب

مشک را بر ده خصمان غنیمت

بچه ها بر عمو غرق محنت

خم شکست و می اش روی خاک است

مادر می چنان سینه چاک است

یا بنی ز دل سر گرفته است

جام می را چودر بر گرفته است

تیر بر چشم و آهن بسر داشت

از همه سر نوشتش  خبرداشت

پیر آمدولی دیرآمد

زودتر از حسین تیر آمد

********

حضرت علی اکبرع

نشئگی بسکه او بر سرش بود

خشک لب مات چشم ترش بود

او خدا حافظی با پدر کرد

گفت ای اکبرم زود بر گرد

با تلو با تلو زد به ساغر

مستی اش گل شد ، الله اکبر

عربده از ته دل کشیدی

رنگ از روی بابا پریدی

خورد او چون شراب دو ساله

بر سر خود شکستی پیاله

چند بار اربا اربا تنش شد

چون تمام تنش جوشنش  شد

مستی اش مست کرده حسین را

شد دل باب چون اربا اربا

چونکه شهزاده خیلی بد آورد

خون ز چشم عبا گریه میکرد

**********

حضرت علی اصغر ع

بچه می در کلان میگسار است

عشق را در بلا شهریار است

هر چه می بوده یک جا به رگ زد

رتبه اش در شهادت بود صد

دست و پایش به گهواره بسته

خمره ها را به یک دم شکسته

گفت بابا گلویم رفو کن

شدنمازو ز خونم وضوکن

اصغر الله اکبر بگوید

الصلاه تو داور بگوید

مهر و سجاده گهواره ی من

حمد و سوره گلو پاره ی من

آفرینش به پشت سر تو

بسته قامت  به تو مادر تو

شد قنوتش  دو دست عمویم

کاسه کاسه کند پر سبویم

در رکوع و سجود ش  رقیه ست

ربنایش حسین است و گریه ست

با تن توسلام نمازش

با خدا با تو راز و نیازش

 

********

حضرت عبدالله ع

گفت ای عمه بین ساغر من

طاق میخانه گشته سر من

خردم اما دل من کلان است

از سر دست من می فشان است

هر که بر من رسد در بهانه ست

حس شان ذهن شان کودکانه ست

چادر خیمه یکباره وا شد

تیر از بیخ گوشم رها شد

وقت آن شد که  جولان دهم من

خود نشانی به جانان دهم من

شیر در جنگل و در قفس نیست

وقت غرش بود بی نفس نیست

مستم و من حواسی ندارم

از کسی من حراسی ندارم

خنده بر قد و بالای خود زد

چشمکی سوی لیلای خود زد

تیرها از چپ و راست آمد

هر چه را دوست می خواست آمد

من رسیدم رسید او به تکبیر

آیه ی فستقم گشت تفسیر

می کشیدم کشید او چو شمشیر

سوی  قاتل شدم دست وپا گیر

می دویدم پی ام حرمله بود

از برای سر من صله بود

من دوان او دوان دور عمو

کوشش اش ناتوان دور عمو

او رها من رهایم زدست اش

داد ام زیرکانه شکست اش

تیغ پر تاب سوی عمو کرد

تکه تکه بلورین سبو کرد

از کمان خانه اش چون چکاوک

بر گلویم اثر کرد ناوک

با سر افتاده ام روی عمو

غرق خون گشته گیسوی عمو

پیش عمو سرم را بریدند

نخل و برگ و برم را بریدند

*******

طفلان زینب ع

احتیاجی به جولان نباشد

جنگ پابند طفلان نباشد

جبر نبود به عقل اختیار است

بی تعارف که عشق پایدار است

صبر کردم چه پیش آید آخر

عشق یا عقل گردد مظفر

عقل از صحنه بیرون فراری

عشق استاده از بهر یاری

این همه امتحان بهر یک تن

مانده حیرت زده خیره دشمن

دو سوار آمده خرد و لاغر

آن یکی زین یکی ناتوان تر

دو کفن پوش بی تاب و توشند

مست و مستانه و باده نوشند

کرده آرایش آرایی خود

ارث بردند از دایی خود

هر دو رخصت ز فرمانده خواهند

یاد بابای جامانده خواهند

بسکه کردند خواهش تمنا

داد فرصت نه رخصت به آن ها

بلکه در خون شناور نگردند

پر گلابند و پرپر نگردند

چه خبرها قیامت به پا شد

هر دو نوگل ز ریشه جدا شد

چون پراکنده بودند آن ها

تسلیت گریه می کرد آنجا

اوج عشق و رضا صبر نامد

از خجالت نه از جبر نامد

گفت در خیمه ماندم نبینم

بر درخت حسین غصه چینم

*******

حضرت قاسم ع

سیزده ساله میخانه دارم

گوشه ی میکده من خمارم

پیر میخانه ی من حسین است

شمع و پروانه ی من حسین است

شور مستی وجودم گرفته است

عشق او تار و پودم گرفته است

نعل اسبان نمایشگر من

مانده سالم فقط این سر من

زنده ماندم ببینم عمو را

بار آخر بگیرم سبو را

ریخته کل  لشکر  سر من

برگ برگ توتیا پیکر من

دیده شد بچه ای صد چو مرد است

در گمانشان حسن در نبرد است

من ز جنگ آوران کشته ام بیش

همچو عقرب به جان‌ها زدم نیش

کرده آنها تلافی جمل را

می سرایند خیرالعمل را

گشتنم  هدیه دارد به ارزق

خون من می زند یا اناالحق

شد بیابان بهشت تن من

کل کشد  بهر من دشمن من

حجله ی من ز خون گشته آذین

نو عروسم سیه پوش و غمگین

ساقدوشم شده اربا اربا

آه و وا ویلتا وا علیا

**********

حضرت حر ع

آمدم نزد مولی الموالی

با خماری و مینای خالی

می کشان یک به یک مست و فانی

سیر از خود و این زندگانی

بطری باده را سر کشیدم

تا اناالحق زدم پر کشیدم

عشق  من عقل و آگاهی من

خجلتم معذرت خواهی من

عفو کانون هر معصیت شد

توبه تکمیل هر مغفرت شد

تو مرا تا به اینجا کشاندی

تو مرا رد نکردی و خواندی

دست من را تو بالا گرفتی

آبرویم ز زهرا گرفتی

خواهرت بهر من خواهری کرد

جرم من را به رویم  نیاورد

ماندنم جز خجالت نباشد

بدتر از این غرامت نباشد

من خجل زنده یا که بمیرم

در دو عالم دگر سر بزیرم

ضابح عشق من راحتم کن

دور از کثرت محنتم کن

داد اجازه مجازش برون شد

پای تا سر شرار جنون شد

عشق دنبال او پا به پا بود

حر نبود و وجودش خدا بود

عرصه هو هو شد و آفرین شد

عرش یکباره صحن زمین شد

ماه بر دامن‌ خاک بنشست

فرق هستی به یک ضربه بشکست

بست دستار خود بر جبینش

در جنان شد علی همنشینش

حر بد و حر شد و حر چنان رفت

از کنار منو می کشان رفت

***********

ولادت حضرت زینب س

خوش قدم بوداز بهر اسلام

باده ها داشت در خمره و جام

های و هوی ش به صبح ولادت

بر حسین ویژه دارد ارادت

نبض او یا حسین یا حسین گفت

گوش او هر چه را گفت بشنفت

خلوتی بود در گفتگوشان

مات شان ساقی و باده نوشان

کار عشق ابتدایش در اینجاست

در دو صورت نگر داور اینجاست

عاشقی شدارنج اش پیاده

میکده غیر خم پر ز باده

عشق مضمون تضمین شان بود

شارع دین و آئین شان بود

مقصد هر دو در یک جهت بود

او در آغوش جان دیده بگشود

شمس در نه سپهرش طلوع کرد

عشق را عاشقانه شروع کرد

************

حضرت زینب س

 

تو خداوندداغی و احساس

یا شریک الحسین اوخت  العباس

پرچم کربلا در دوستت

عالمین و حسین مست مستت

مستی ات مست قالو بلا بود

پشت تو در همه جا خدا بود

نوع به نوع داغ ها را تو دیدی

هر چه خم بوده تو سر کشیدی

شاه دیگر به میدان غریب است

ناله ات ذکر امن یجیب است

آیت الکرسی از بهر تو خواند

جای آب اشکی از دیده افشاند

بدرقه مادرش آمده بود

ضجه زن دخترش آمده بود

شد وداعش همه سر نوشتش

مقتلش  کربلا شد بهشتش

نیزه ها سبقت از هم گرفتند

یا حسین یا حسین دم گرفتند

آمده ذوالجناح راکبش  نیست

اظلمیه کشان صاحبش نیست

سر به نيزه تلاوت به قرآن

شد ز هر سو چنان سنگباران

من بمیرم سه روز این بدن ماند

برزمین پیکرش بی کفن ماند

خیمه ها شعله شعله ز آتش

کرده طفلان زنان سر به سر غش

علقمه بوی زهرا گرفته است

ساقی آنجا چرا جا گرفته است

حرفی از عشق باقی نمانده ست

چیزی از مشک وساقی نمانده ست

میرود زینب از کربلایت

می سپارم ترا بر خدایت

ای به خون شسته گیسو وابرو

وقت رفتن برایم اذن گو

*******،**

امام سجاد ع

من خم چارم کبریایم

ارث جا مانده ی کربلایم

خاطراتم کتاب دلم شد

کنه بیماریم مشکلم شد

سر نوشتم به جا ماندنم بود

آرزوی دلم مردنم بود

هر چه کردم شهادت بگیرم

از خدا من ارادت بگیرم

بود توفیق من در اسارت

مانده نزدم هزاران عبارت

از مدينه به مکه رسیدم

کربلا آمدم و چه دیدم

خیمه گه دیده بانی من بود

عمر من زندگانی من بود

یک دهه صد کرامت بدیدم

در کرامات محنت بدیدم

هر چه در آفرینش خدا داشت

در نمایش در آنروز بگذاشت

عرضه ی عشق بود و خدا وند

مسئله مرحله بند در بند

چه وداعی دلم پاره پاره است

بیت بیت اش کنایه اشاره است

مهد اصغر به دایه سپرده است

مادرش در خیالات  مرده است

دیده ام اشبه الناس احمد

پیکرش نه یکی نه  ده و صد

با عروج اش عمویم فدا شد

دست او خرج روز جزا شد

آسمان غرق خون در زمین شد

نوحه خوان لحن روح الامین شد

دل ندارم بگویم چه دیدم

من چه دیدم چه دیدم شنیدم

عمه ام مهر و امضای من بود

در همه حال او جای من بود

بود معراج قلبم رقیه

آخرین ختم ختمم رقیه

***********

امام باقر ع

باقر العلم بعد النبیم

پور و از نسل مولا علیم

گردش دهر را دیده ام من

چون تنومند و ورزیده ام من

پلکان فلک زیر پایم

پله پله کنار خدایم

با پدر در همان خردسالی

بوده ام من به بشکسته بالی

کار من بوده ترویج قرآن

با خداوند و خیل شهيدان

دست من عزت عالمین است

بر لبم یا حسین یا حسین است

غیر غم چیز دیگر ندارم

جز گل و غنچه پر پر ندارم

من از آن باده ها نوش کردم

داغ ساقی سیه پوش کردم

مستی باده نوشان بدیدم

چه کشیدم چه دیدم شنیدم

شیر نه آب نه تیر دیدم

خجلت و گریه ی پیر دیدم

چشم نه مشک نه دست دیدم

بر کمر بر زمین هست دیدم

رحم نه گوش پاره بدیدم

غرق خون گوشواره بدیدم

شمر نه نیزه نه نحر دیدم

کربلا را ز خون بحر دیدم

شرم نه شرف نه وحشیانه

بر تن عمه زد تازیانه

**********

بالای نیزه

بر سر نيزه خم را شکستند

باده خوران زن و بچه مستند

یک سر کوچکی نی سوار است

بهر او لایی لایی مار است

شیر و آب هر دو دنبال او بود

حیف و صد حیف پاره گلو بود

ساقی و صاحب مشک پاره

داشت از برج نیزه نظاره

هم رباب  هم رقیه هم اصغر

هر سه غرق مناجات یکسر

با اشارات و غم گفتگو شد

با رقیه عمو روبرو شد

بر رخ نیلی اش گریه میکرد

بر سیه سیلی اش گریه میکرد

زینب و این همه مست و بد مست

رفته کل حرم وای از دست

خطبه خوانی بانو شروع شد

حالتی در خضوع و خشوع شد

کسیت  الله اکبر گرفته ست

صوت حیدر چنان سر گرفته ست

شامیان را به گریه در آورد

یاد حیدر چنان دختر آورد

جمله گفتند علی آمده است

مهر بر لعل آنها زده است

ناگهان سر هویدا شده است

محشر و شور و غوغا شده است

دید سر را و وقت جنون شد

زد به محمل سر ش غرق خون شد

خون بی بی ز محمل روان شد

نهضت اش با حسین جاودان شد

************

شام

هر چه بودی  صراحی شکستند

شد گمان شان که میخانه بستند

من ز نو عشق آغاز کردم

درب میخانه را باز کردم

باده نوشان دوباره خروشند

پیک پیک از شرابم بنوشند

مست  در خلسه میخوارگان است

سوی شام بلا کاروان است

سنگ باران بود ،جای باران

در جسارت  به ما نیزه داران

کرده تکفیرمان با نظاره

ميزند با اشاره نقاره

کوچه بازارشان در تنفر

زیرو رو شش جهت چهار عنصر

کور و لال اند و کر این طوائف

هر چه باشد به ساز مخالف

هر چه خورده حرام و حرام اند

قاتل دین و جان امام اند

جلوه ای کرد نور دو عینم

خواند قرآن به نيزه حسینم

بهت و شک و عداوت به هم ریخت

بر سر شامیان خاک غم ریخت

شد سکوتی در آن عرصه یک جا

شد معلق عدو با معما

***********

مجلس یزید

همچو دریا و شط تو هستم

خانه بر دوش و بط تو هستم

هفت خان فلک طی نمودم

پا به بزم نی و می نمودم

دست و پا بسته در سلسله بود

غلغله ولوله زلزله بود

بزم شان تحت فرمان شان بود

خارجی میهمان نانشان بود

با کف و هلهله ما رسیدیم

با کتک ناسزاها رسیدیم

پاره پاره لباس همه بود

هو،به هر لحن بی واهمه بود

هتک حرمت چنان بر سرت شد

من نگویم چه بر دخترت شد

********

حضرت رقیه س

شد برون می ز مینای عشقت

شد به ویرانه وا پای عشقت

حال مهمان نوازی ندارد

کنج ویرانه بازی ندارد

صبر کن کم کم آماده گردد

سرخوش از خم و از باده گردد

بر مشامش رسد بوی بابا

خود به خود می رود سوی بابا

آمد اورا ز ویران پدر برد

نزد اصغر ولی بی خبر برد

این عروسک بهارش سه تا بود

قلک اش پر ز درد و بلا بود

خوش نویسی او بر زمین بود

آب بابانخوردمشق اش این بود

می کشد روی خاک عکس خنجر

می برد از قفا شمر حنجر

روی دست اش خیالی علی بود

لایی لایی خالی علی بود

بد همیشه قلمدوش اکبر

آرزو داشت یک با ر دیگر

اشک بر گونه هایش نشسته

زخم گردیده قندیل بسته

جامه پاره اش داشت پاسخ

چاپ شد عکس سلییش بر رخ

بود او با غم و درد بسیار

راه می رفت اما چه دشوار

زیر بازوی او را گرفتند

بچه ها روی او را گرفتند

من بمیرم برایش چها  دید

کنج ویرانه ی شام خوابید

********

خدا حافظی با رقیه س

السلام ای پرستوی عشقم

شد مزارت دگرکوی عشقم

میزنم بر سروسینه ی خود

سر نوشتت عزیزم چنین شد

میروم چاره ای من ندارم

بر خدایت ترا می سپارم

میروم بازمی آیم اینجا

یا علی یاعلی وعده ی ما

*********

حضرت فاطمه ی صغرا س

گوشه ی شهر میخانه ای بود

شمع نه لیک پروانه ای بود

در تب و تاب و بیمار بودی

غصه دار و عزادار بودی

کار او بود چشم انتظاری

روز و شب سوختن بی قراری

می گرفتی زبان دخترانه

آتش اش می کشیدی زبانه

دست و پایش چنان نا توان بود

یک ستاره به نه آسمان بود

من بمیرم که وامانده بودی

بود تنها و جا مانده بودی

بود بخت دلش آه و ناله

بر لبش بود نام سه ساله

لایی لایی سرود لبش بود

اصغر اصغر نماز شبش بود

خون جگر بی خبر از پدر بود

اشک ریزان دو چشمش بدر بود

دید مرغی لب بام خانه

بر پر و بالش از خون‌ نشانه

گفت ای مرغ وحی تو از کیست

از کجا آمدی نامه ات چیست

گفت از کربلا آمدم من

غرق خون خدا آمدم من

بوده ام دیده ام من چها شد

از تن باب تو سر جدا شد

مادرت فاطمه در برش بود

بر سر نيزه دیدم سرش بود

********

اربعین

باز میخانه ی اربعین شد

مست افلاک و کل زمین شد

شور مستی قیامت بپا کرد

بذل جان نذر شخص خدا کرد

بسته شد نیت اش قبل خلقت

چهارده قرن طی شد شهادت

این همه عشق در عشق بینی

شد جهان کلهم اربعینی

آسمانی زمینی در آنجا

چشم دل باز بینی خدا را

تا خدا دست بالا گرفتند

زیر قبه حسینا گرفتند

**********

جابر

جابر آمد به قصد زیارت

بود روشن دل و غرق محنت

بود عطیه به همراه جابر

شد به گردون چنان آه جابر

خاک ها راچو بو می کشیدی

باده ها از سبو می کشیدی

مشت خاکی در آخر گرفتی

یا حسین یا حسین سر گرفتی

گفت اینجا مزار امام است

دست بر سينه وقت سلام است

خویش را روی تربت در انداخت

شد چو بي هوش بسکه سر انداخت

ناگهان زنگ اشتر شنیدی

قافله وا مصیبت رسیدی

*********

ورود کاروان

کاروان وارد کربلا شد

ناله ها تابه عرش خدا شد

شد پیاده ز محمل عقیله

لیک بی اقربا و قبیله

روی قبر برادر فتادی

یا آخی یا آخی سر نهادی

هر که قبری در آغوش دارد

پیکری را سیه پوش دارد

شعر غم از جگر می سراید

خاطرات سفر می سراید

مصحف قلب شان پاره پاره

آیه هایش همه با اشاره

حال وروز زنان را ببینید

وضع این کودکان را ببینید

اشک بر گونه هاشان نوشته

نیست دنبال ما یک فرشته

او نیامد ز عمق خجالت

او سفیر است و مانده سفارت

***********

رباب س

مادري در تردد به کاوش

تا قیامت بود زار و ناخوش

طفل او محور نشاتین است

مهر خونین روز حسین است

لایی لایی ز نو سر گرفته است

او زبان اصغر اصغر گرفته است

کو کجا شد علی اصغر من

خاک عالم شده بر سر من

گفت زینب بیا طفلت اینجاست

قبر او بر روی قبر باباست

**********

حضرت عباس ع

عده ای باده نوش الستی

سوی میخانه راهی به مستی

میکده درب و داغون ساقی ست

در خماری و مجنون ساقی ست

های و هویی دوباره بپا شد

باده در باده ساقی خدا شد

هر کسی شرح حالی نویسد

زینبم حرف خالی نویسد

ای علمدار من کو رقیه

ای سپهدار من کو رقیه

مشک خالی روی تربت اش بود

لاله روئیده ی محنت اش بود

روی خاکش دو دست اش کشیدند

ز اشک شان چشم مست اش کشیدند

مجلس اربعین اش گرفتند

یاد ام البنین اش گرفتند

**********

علی اکبر ع

ام لیلا که‌در کربلا نیست

اینکه ناله زند قبل ما کیست

بر مزارش عبا کسترانده ست

این عبا شاید از قبل مانده ست

*********

نجمه س

نجمه دو  لاله در بر نهاده است

یا حسن یا حسن سر نهاده است

چه خبر کربلای معلاست

باورم شد حسن هم در اینجاست

**********

طفلان زینب س

جان عالم بقربان زینب

چه غریبند طفلان زینب

زینب از خجلت اش بود و شاید

بر مزار گلانش نیامد

السلام علی آل یاسین

کربلا را دگر اربعین بین

********

حرکت قافله بسوی مدينه

روز سوم شد و در رحیل اند

بی امیر و سپهدار و ایل اند

در سرشک اند و یکسر به شين اند

با خدا حافظی با حسین اند

هیچ کس پای رفتن ندارد

اختیاری به ماندن ندارد

جبر حاکم شد و رخت بستند

با چه حالی به محمل نشستند

لیک مام علی کربلا ماند

اشک افشان  چنان روضه می خواند

***********

ورود به مدينه

السلام ای مدينه رسیدم

بی شه بی قرینه رسیدم

شب به رفتم به روز آمدم من

قد کمان غرق سوز آمدم من

غیر یک مرد همره ندارم

آسمانم من و مه ندارم

کوه دردم خراشیده ام من

با مصیبات پاشیده ام من

بلبل وگل ندارم در این باغ

مو سپیدم ز هفتادو دو داغ

هشت و چارم به هشتاد و چار است

روی دست خدا شیرخوار است

کو رباب و چه شد گاهواره

وا نکرده زبان شیر خواره

کربلا مانده در پیش اصغر

داغدار است تا روز محشر

آمده بهر طفل سه ساله

عده ای ناردانه به ناله

چه جوابی به آنها دهم من

این الم را کجا جا دهم من

هر که نشناسدم  در همه حال

تا نشانی دهم زین قد دال

زینبم دختر حیدرم  من

کفو عبداله  جعفرم  من

میر و سالار من کربلا ماند

آن علمدار من کربلا ماند

اشبه الناس لیلا نیامد

بود چون اربا اربا نیامد

نوگلان  حسن حجله گاه اند

هر دو مهمان باب و اله اند

با چه رویی به یثرب زمینم

روی ام البنین را ببینم

حرفی از نو گلانش نمی زد

ناله بر کودکانش نمی زد

از خجالت سرش بر زمین بود

شوهرش را نبیند ، غمین بود

*********

امام صادق ع

لوح توحید و نشرالحقائق

دین و شیخ الائمه  ست و صادق

مثل او نیست در مکتب حق

بود در مذهب خویش مطلق

بود انسان کامل به تحقیق

با طریقت شریعت به تطبیق

داشت اندیشه اش در تدابیر

سوره و آیه هایش به تفسیر

شرح دین خدا راست حامل

مو به مو صفحه صفحه است نازل

یاد اجداد خود با عمل بود

هر چه تقدیر او از ازل بود

آستان بوس مادر به تاریخ

کرده نفس اش به یک لحظه توبیخ

دانش اش فاطمی بود دائم

حاجت اش بود از دست قائم

مبحث اش مصحف فاطمه بود

بر لبش  فاطمه زمزمه بود

مثل بابش  علی زندگی کرد

بر خداوند خود بندگی کرد

طالع اش حیدری حیدری بود

کارهایش همه‌مادري بود

روز و شب فکر مادر بسر داشت

ناله و اشک سرخش اثر داشت

نیمه شب بیت اش آتش کشیدند

خط پایان به دورش کشیدند

ریسمان بر ید و گردنش بود

بر زمین در کشاکش تنش بود

پشت هم بر رخش خورد سیلی

چون سما بود گلگون و نیلی

یک نظر بر رخ همسرش کرد

گریه بر محسن و مادرش کرد

************

موسی ابن جعفر ع

شرح بسم اله  و کوثرم من

حضرت موسی جعفرم من

شور شیدایی خلقت ام من

منتظر بهر یک رخصت ام من

هفت در یا به دستم صدف شد

رهنمونم امیر نجف شد

گر که‌محبس چنان دیر من بود

آسمانها زمین سیر من بود

پیش پایم جهان جفت می شد

تا که دستور بشنفت می شد

 

شد سیه چال میخانه ی من

ناله ام شور مستانه ی من

کندو ز نجیر ماتم گرفته است

بر غریبی من دم‌گرفته است

پیروی از پدر کرده ام من

نه فلک را گذر کرده ام من

هر چه دارم به من مادرم دا د

در همه حال بال و پرم داد

فکر خود فکر دنیا نبودم

فارغ ازامر یکتا نبودم

بر قدر بوده ام بی اراده

غم بود قسمت خانواده

بود زندان هارون کنشتم

هم عبادتگه وهم بهشتم

روز در ذکر وشب زنده دارم

در مناجات با کردگارم

از تنم هیچ باقی نمانده ست

باده و خم و ساقی نمانده ست

زهر شد چاشنی در وجودم

زد به هم سر بسر تار و پودم

مادرم آمده می روم من

میهمان در جنان می شوم من

***********

امام رضاع

هست یک میکده کل ایران

از تمام جهان باده نوشان

هر که هر جا بود باده خوارش

در سه نوبت سه جا هست یارش

گوشه ی چشمی از دور کردی

خانه ام را به از  طور کردی

بر ضریح دلم می نویسم

حل هر مشکلم می نویسم

دل ز کف رفت طاقت ندارد

راه کنج رواقت ندارد

نیستم در حرم ، کوه دردم

دور گلدسته هایت بگردم

ای مسیحای موسای هفتم

در معاصی دنیا شدم گم

یا رضا یا رضا سر گرفتم

سوی مشهد به دل پر گرفتم

هر که آمد گرفتی دو دست اش

کرده ای از می ات مست مست اش

بخشش تو جهانی ست آقا

کار تو مهربانی ست آقا

آهو از صاحب خود رها شد

هر گره روی هم داشت وا شد

منکه آهو نیم روسیاهم

لشکر معصیت شد سپاهم

روسیاهم سلامت کنم من

ناله بر درد و داغت زنم من

آمده از مدينه جوادت

آورد کربلا را بیادت

تو تن اربا اربا ندیدی

پیر،  یکباره، بابا ندیدی

تو ندیدی جدا دست عباس

آمده علقمه مادر یاس

تو ندیدی به مقتل چها شد

سينه سنگین و چون سر جدا شد

بسکه خنجر به حنجر نشانده ست

سر به تعبیر من نیمه مانده ست

جای سالم بر آن صورت اش نیست

مثل ارباب من بی کفن کیست

********

حضرت معصومه س

دختر رز به جامم بریزید

سکر باده به کامم بریزید

تا قلم در دو انگشت من شد

باز فکر من و مشت من شد

واژه واژه به دفتر نویسم

نام موسی ابن جعفر نویسم

باز طبعم دگرگون شده است

سوژه آرا و مجنون شده است

فکر بکرم تصور گرا شد

پرتو هفت طارم جلا شد

دست حاجت به منظومه دارم

بر لبم ذکر معصومه دارم

دوش در خلوتم نام تو بود

آینه شمع دان جام تو بود

خط نورت سما را گرفته ست

چشم بدرالدوجا را گرفته ست

با رضا هم قرینی کنی تو

کار عرشی زمینی کنی تو

خطه ات عرش روی زمین است

بال پرواز روح الامین است

حوزه ات با علوم جدید است

هر مدرس به علمت پدید است

ای کریمه توئی روح و جانم

هست الکن به وصفت زبانم

مریم اینجا  مسیحا در اینجاست

اژدر اینجا و موسی در اینجاست

ساره و هاجر آئینه دارت

حوریان جمله چشم انتظارت

به ز جنت بود آستانت

مادرت فاطمه میهمانت

آمدم استجابت کنی تو

سائلم  من کرامت کنی تو

ای کریمه الملیکه به دوران

کاسه ام را تهی بر مگردان

************

امام جواد ع

راح مستان هشتم امام ام

در جوادی جواد است نام ام

بیست و پنج از بهارم گذشته ست

بی وفایی یارم گذشته ست

هر چه می خواستم در یدم بود

مرحبا مرحبا بر صدم بود

اختیارات  در حیطه ام بود

سائل هر دو دستم بود جود

بعد بابا کرامات من بود

بر همه باب حاجات من بود

دولت عشق من بیکران است

میهمانم همه انس و جان است

پایگاه  بلندم خدایم

حجت الله ابن الرضایم

به ز عیسا و  موسای طورم

وه ز مادر تجلی نورم

شمع عرش و همه عرشیانم

بال پروانه ی لا مکانم

پشت در پشت توحید محض ام

پنج انگشت توحید محض ام

قالب اجتهادم رضایی ست

سر نوشتم همه کربلایی ست

چون حسن زهر نوشم نمودند

تشنه بودم خموشم نمودند

چون  حسین زیر خورشید جسم ام

جاودانی شده اسم و رسم ام

***********

امام هادی ع

السلام ای خدارا ستایش

هادی اما بدون گرایش

آستان بوس تو جبرئيل است

خط تو مشی تو هر دلیل است

جان فدای تو ابن الجواد ی

سر بپای تو ابن الجواد ی

صد سلیمان بود مور کویت

موسی افتاده در طور کویت

بوده ای یک دو تا نیستی تو

کیستی کیستی کیستی تو

مات و مبهوت تو دشمن توست

هر کویری بود گلشن توست

شیرها سر به دستان  حضورت

گم شده جهل دشمن به نورت

زهر را نوش جان کرده ای تو

غم به قلب جهان کرده ای تو

یاد لب تشنه ی کربلایی

تا جزا میهمان خدایی

**********

امام حسن عسکری ع

جلوه های خدا عسکری بود

آیت و رحمت حیدری بود

برق آئینه های بلوری

یازده نور در نور نوری

در طلوع و ظهور امامت

داشت مجموعه های کرامت

پای تا سر حسن در حسن بود

ریشه ی نو گل یاسمن بود

مبدا و مقصد اش ذوالجلال است

کوشش و همت اش تا کمال است

نادره در تمام فضائل

هست شامل و کامل و قابل

داعی و باب منجی دین است

شانش از خاتم المرسلین است

تالی دین به بین الملل  داشت

او گرایش به خیر العمل داشت

کار او خدمت خلق می بود

رحمت اش عزت خلق می بود

حیف قدرش ندانسته امت

قلبش  از کینه بشکسته امت

آب در دست و یاد حسین است

غصه دار ش همه عالمین است

گفت با ناله مهدی کجایی

لحظه ی آخرم شد نیاییع

***********

امام زمان ع

آخرین ساقی بوترابم

حجت بر حق خاک و آبم

درد دردم من از جام کوثر

می زده ام ز ساغر به ساغر

در پس پرده هستم غریبم

بین این دوستان بی حبیبم

هر کسی فکر خود فکر من نیست

غربتم کمتر از بی کفن نیست

داشت او اکبر و بو فضائل

هاشمیان و کل قبائل

من چه سازم کسی را ندارم

تحت فرمان و چشم انتظارم

گه روم کربلا گه مدينه

گه زنم بر سر و گه به سينه

گریه بر شیرخواره کنم من

ناله بر حلق پاره زنم من

پای پر آبله یادآرم

دست بر سلسله یاد آرم

اربا اربا علی روی خاک است

جد من تا جزا سينه چاک است

دست و مشک و علم روی دستم

باعمویم در علقم نشستم

مادرم در کتک یاد آرم

طفل سقط فدک یاد آرم

در رسن پیچ ،بابم ببینم

بخت خانه خرابم ببینم

ایها الناس یا اهل العالم

از برای شما در دعایم

خون مظلوم در جوشش افتاد

آه مغموم در کوشش افتاد

رسم کودک کشی پیش کردند

بی گناهان به تشویش کردند

خانه ها در شرر،دود،ویران

زیر آوار جسم جوانان

گیسوان شسته از خون حنایی

چون حبیب ، پیرها کربلایی

پادشاهان کله کج نهادند

خون خورند و سر لج نهادند

موشک آرایی از دور کردند

زیرو رو خانه ی مور کردند

لاله ها از دل خاک آید

ناله از قلب صد چاک آید

می رسد روز موعودی من

بشنوی بانگ مولودی من

ایها المسلمینم فرا گیر

کل دنیا پیام خدا گیر

من ز کعبه در آیم به آوا

دست بر ذوالفقارم به دنیا

انتقام شما را ستانم

خصم صد در صد دشمنانم

با دو دستم به روز تولا

می کشم قاتل مادرم را

***********